نمایش 9 12

دوباره فکر کن (قدرت دانستن چیزهایی که نمی دانیم)

2,900,000 ریال

در صورت ترک سیاره‌ زمین، احتمالا درباره‌ برخی از احساسات خود راجع به انسان‌های دیگر تجدیدنظر خواهید کرد. گروهی از روان‌شناسان به مطالعه‌ تاثیر فضای خارج از جو زمین بر داخل آن پرداختند و از طریق مصاحبه، تحقیق و تحلیل خاطرات صد فضانورد، تغییرات صورت گرفته در این افراد را ارزیابی کردند. پس از بازگشت از فضا، تمرکز فضانوردان بر دستاوردهای شخصی و خوشحالی فردی کمتر شد و بیشتر نگران منافع جمعی بودند. «ادگار میچل»، فضانورد آپولو 14، اظهار داشت: «به یک هشیاری ناگهانی می‌رسید… یک نارضایتی شدید از وضع جهان و احساس نیاز برای تغییر این شرایط. با فاصله گرفتن از زمین و از روی سطح ماه، سیاست‌های بین‌المللی خیلی ناچیز به نظر می‌رسند. دوست دارید یقه یک سیاست‌مدار را بگیرید، او را 250 هزار مایل دورتر بیندازید و بگویید ببین تو هیچی نیستی!»

چنین واکنشی «اثر نگاه کلی» نام دارد. روشن‌ترین توصیف را از «جف اشبی» فرمانده شاتل فضایی شنیدم. اشبی گفت که اولین نگاهش به زمین از فضای خارج از جو، موجب یک تغییر همیشگی در وجود او شد:

وقتی فضانوردها روی زمینند، به ستاره‌ها نگاه می‌کنند- بیشتر ما عاشق ستاره‌هاییم- اما قیافه‌ی ستاره‌ها در فضا، هیچ فرقی با چهره‌ی زمینی آن‌ها ندارد. اما تفاوت اساسی در چهره‌ سیاره ما و چشم‌اندازی است که به شما می‌دهد. اولین نگاهم از فضا به زمین، حدود 15 دقیقه پس از شروع اولین پروازم بود. سرم را از چک لیست بلند کردم و ناگهان دیدم پنجره‌ها به سمت پایین قرار گرفته و بر فراز نیمه‌ی روشن زمین هستیم. قاره آفریقا زیر پایم قرار داشت و مثل شهری بود که از پنجره هواپیمای در حال برخاستن، دور و دورتر می‌شود. در عرض نود دقیقه کل سیاره زمین را دور می‌زنید و آن قوس نازک آبی رنگ جو را می‌بینید. می‌بینید لایه کوچکی که تمام موجودات زنده در آن زندگی می‌کنند، چقدر شکننده است؛ از فضا به راحتی می‌توانید ارتباط شخصی از یک طرف کره زمین با شخصی در سوی دیگر آن ببینید و هیچ مرزی میان آن‌ها نیست. این طور به نظر می‌رسد که فقط یک لایه‌ مشترک وجود دارد که همه ما روی آن زندگی می‌کنیم.

با مشاهده یک نمای کلی از فضای خارج از جو، متوجه می‌شوید با همه انسان‌ها هویت مشترکی دارید.

ساختن (راهنمای خلق محصولات ارزشمند)

2,300,000 ریال

از لحظه تولد تا زمانی که از خانه پدر و مادر خارج شوید، تقریبا تمام انتخاب‌های شما از سوی والدین یا با تاثیر و نظارت آنýها صورت می‌گیرد.
منظورم صرفا تصمیمات آشکاری مثل ثبت‌نام در فلان کلاس یا باشگاه نیست. بلکه از میلیون‌ها تصمیم پنهان می‌گویم که تنها پس از استقلال و ترک خانه‌ی پدری آن‌ها را درک می‌کنید:
از چه نوع خمیردندانی استفاده کنم؟
چه نوع دستما‌ل‌توالتی؟
ظروف نقره‌ام را کجا بگذارم؟
لباس‌هایم را چطور مرتب کنم؟
پیرو چه دینی باشم؟
تمام مسائل جزئی‌تری که پیش‌تر هیچ‌گاه درباره آن‌ها تصمیم نگرفته‌اید، اما با تلقین به شما آموخته شده‌اند.
اکثر کودکان آگاهانه به هیچ‌کدام از این انتخاب‌ها نمی‌اندیشند. بلکه از والدینشان تقلید می‌کنند. وقتی بچه هستید، این موضوع هیچ اشکالی ندارد. حتی لازم است.
اما شما دیگر بچه نیستید.
پس از ترک خانه‌ی والدین، پنجره‌ای کوتاه‌مدت، درخشان و خارق‌العاده به روی شما باز می‌شود که همه تصمیم‌گیری‌ها بر عهده خودتان است. مدیون یا متعهد به کسی نیستید: نه همسری، نه بچه‌ای و نه والدینی. شما آزادید. آزاد برای اینکه کار مورد علاقه خودتان را انجام دهید.
پس وقتش است تصمیمات جسورانه بگیرید.
می‌خواهید کجا زندگی کنید؟
می‌خواهید کجا کار کنید؟
می‌خواهید چه کسی باشید؟
والدین شما همواره توصیه‌هایی برای شما دارند؛ راحت باشید و به صلاحدید خودتان آن‌ها را بپذیرید یا نادیده بگیرید. قضاوت آن‌ها بر اساس خواسته‌های خودشان از شماست (بی‌تردید فقط بهترین‌ها را می‌خواهند). اما برای دریافت توصیه‌های مفید باید نظر دیگران -سایر راهنمایان- را بپرسید؛ معلم یا پسرعمو یا خاله یا بچه بزرگ‌تر فلان دوست خانوادگی. استقلال بدین معنا نیست که همه تصمیماتتان را به‌تنهایی بگیرید.
چون اینجا باید تصمیم بگیرید. این پنجره شماست. اکنون وقت ریسک‌پذیری است.
وقتی به سی یا چهل‌سالگی برسید، به‌تدریج این پنجره برای اکثر شما بسته می‌شود. در این سنین، دیگر تصمیمات شما تنها متعلق به خودتان نیستند. البته هیچ اشکالی ندارد -حتی خیلی خوب است- اما به‌هرحال اوضاع فرق می‌کند. وابستگانتان روی انتخاب‌هایتان تاثیر می‌گذارند. حتی اگر تشکیل خانواده ندهید، هرساله دوستان، دارایی و جایگاه اجتماعی بیشتری جمع می‌کنید که قدرت ریسک‌پذیری شما را کاهش می‌دهد.
اما وقتی در ابتدای حرفه شغلی هستید و دوران جوانی را سپری می‌کنید، احتمالا بدترین پیامد ریسک‌های بزرگ شما بازگشت نزد والدین باشد. این خیلی شرم‌آور نیست. دست‌به‌کارشدن و خرابکاری‌های احتمالی بهترین روش برای یادگیری سریع و طراحی گام‌های آینده است.
شاید خرابکاری کنید. احتمال ناکامی شرکت شما وجود دارد. امکان دارد آن‌قدر دلشوره داشته باشید که کنترل اوضاع از دستتان خارج شود. اما این هیچ اشکالی ندارد. اتفاقا درستش همین است. اگر این دلشوره را حس نکنید، یعنی یک جای کارتان ایراد دارد. باید کشان‌کشان خود را به بالای قله برسانید، حتی اگر احتمال سقوط شما از صخره وجود داشته باشد.
بیش از اولین موفقیت، از اولین شکست بزرگم درس گرفتم.
از لحظه تولد تا زمانی که از خانه پدر و مادر خارج شوید، تقریبا تمام انتخاب‌های شما از سوی والدین یا با تاثیر و نظارت آن‎ها صورت می‌گیرد.
منظورم صرفا تصمیمات آشکاری مثل ثبت‌نام در فلان کلاس یا باشگاه نیست. بلکه از میلیون‌ها تصمیم پنهان می‌گویم که تنها پس از استقلال و ترک خانه‌ی پدری آن‌ها را درک می‌کنید:
از چه نوع خمیردندانی استفاده کنم؟
چه نوع دستما‌ل‌توالتی؟
ظروف نقره‌ام را کجا بگذارم؟
لباس‌هایم را چطور مرتب کنم؟
پیرو چه دینی باشم؟
تمام مسائل جزئی‌تری که پیش‌تر هیچ‌گاه درباره آن‌ها تصمیم نگرفته‌اید، اما با تلقین به شما آموخته شده‌اند.
اکثر کودکان آگاهانه به هیچ‌کدام از این انتخاب‌ها نمی‌اندیشند. بلکه از والدینشان تقلید می‌کنند. وقتی بچه هستید، این موضوع هیچ اشکالی ندارد. حتی لازم است.
اما شما دیگر بچه نیستید.
پس از ترک خانه‌ی والدین، پنجره‌ای کوتاه‌مدت، درخشان و خارق‌العاده به روی شما باز می‌شود که همه تصمیم‌گیری‌ها بر عهده خودتان است. مدیون یا متعهد به کسی نیستید: نه همسری، نه بچه‌ای و نه والدینی. شما آزادید. آزاد برای اینکه کار مورد علاقه خودتان را انجام دهید.
پس وقتش است تصمیمات جسورانه بگیرید.
می‌خواهید کجا زندگی کنید؟
می‌خواهید کجا کار کنید؟
می‌خواهید چه کسی باشید؟
والدین شما همواره توصیه‌هایی برای شما دارند؛ راحت باشید و به صلاحدید خودتان آن‌ها را بپذیرید یا نادیده بگیرید. قضاوت آن‌ها بر اساس خواسته‌های خودشان از شماست (بی‌تردید فقط بهترین‌ها را می‌خواهند). اما برای دریافت توصیه‌های مفید باید نظر دیگران -سایر راهنمایان- را بپرسید؛ معلم یا پسرعمو یا خاله یا بچه بزرگ‌تر فلان دوست خانوادگی. استقلال بدین معنا نیست که همه تصمیماتتان را به‌تنهایی بگیرید.
چون اینجا باید تصمیم بگیرید. این پنجره شماست. اکنون وقت ریسک‌پذیری است.
وقتی به سی یا چهل‌سالگی برسید، به‌تدریج این پنجره برای اکثر شما بسته می‌شود. در این سنین، دیگر تصمیمات شما تنها متعلق به خودتان نیستند. البته هیچ اشکالی ندارد -حتی خیلی خوب است- اما به‌هرحال اوضاع فرق می‌کند. وابستگانتان روی انتخاب‌هایتان تاثیر می‌گذارند. حتی اگر تشکیل خانواده ندهید، هرساله دوستان، دارایی و جایگاه اجتماعی بیشتری جمع می‌کنید که قدرت ریسک‌پذیری شما را کاهش می‌دهد.
اما وقتی در ابتدای حرفه شغلی هستید و دوران جوانی را سپری می‌کنید، احتمالا بدترین پیامد ریسک‌های بزرگ شما بازگشت نزد والدین باشد. این خیلی شرم‌آور نیست. دست‌به‌کارشدن و خرابکاری‌های احتمالی بهترین روش برای یادگیری سریع و طراحی گام‌های آینده است.
شاید خرابکاری کنید. احتمال ناکامی شرکت شما وجود دارد. امکان دارد آن‌قدر دلشوره داشته باشید که کنترل اوضاع از دستتان خارج شود. اما این هیچ اشکالی ندارد. اتفاقا درستش همین است. اگر این دلشوره را حس نکنید، یعنی یک جای کارتان ایراد دارد. باید کشان‌کشان خود را به بالای قله برسانید، حتی اگر احتمال سقوط شما از صخره وجود داشته باشد.
بیش از اولین موفقیت، از اولین شکست بزرگم درس گرفتم.

چک لیست (چطور کارها را درست انجام دهیم)

1,850,000 ریال

نمی‌توانستیم بفهمیم چه اتفاقی افتاده است. به نظر ‌می‌رسید که دچار عفونت شده باشد اما عکس رادیولوژی و سی‌تی‌اسکن نتوانست منبع آن را مشخص کند. حتی بعد از تجویز چهار نوع آنتی‌بوتیک، هنوز تبش بالا بود. یک بار که تب داشت، دچار انقباض قلبی شد. کد آبی اعلام شد. پرستاران و پزشکان زیادی به سمت تختش دویدند، صفحه‌های دستگاه شوک الکتریکی را روی قفسه سینه‌اش قرار دادند و به او شوک دادند. قلبش پاسخ داد و به ریتم عادی‌اش بازگشت. دو روز طول کشید تا فهمیدیم چه اتفاقی افتاده بود. این احتمال را در نظر گرفتیم که یکی از لوله‌ها عفونت کرده بود، به همین دلیل لوله‌ها را عوض کردیم و قدیمی‌ها را برای آزمایش کشت به آزمایشگاه فرستادیم. بعد از 48 ساعت، جوابش آماده شد. همه لوله‌ها عفونت کرده بودند. احتمالاً عفونت از لوله‌ای شروع شده بود که شاید به هنگام تعبیه کردن، آلوده شده بود و از طریق جریان خون دفیلیپو به بقیه سرایت کرده بود. سپس همه لوله‌ها بدنش را آلوده به باکتری کردند که باعث تب و ضعف شدیدش شده بود.
این ماهیت واقعی ‌مراقبت‌های ویژه است: در هر لحظه، به همان اندازه که درمان می‌کنیم، می‌توانیم آسیب هم برسانیم. عفونت لوله‌ها به حدی شایع است که به عنوان پیچیدگی عادی در نظر گرفته می‌شود. بخش آی‌سی‌یو سالانه پنج میلیون لوله به بیماران وصل می‌کند و آمار ملی نشان می‌دهد که 4 درصد این لوله‌ها بعد از ده روز عفونت می‌کنند. عفونت لوله سالانه در آمریکا برای 80 هزار نفر رخ می‌دهد و بسته به میزان بیماری فرد در ابتدا، بین 5 تا 28 درصد مواقع کشنده است. بیمارانی که از این عفونت جان سالم به در می‌برند، به طور متوسط یک هفته بیشتر در بخش ‌مراقبت‌های ویژه می‌مانند و این فقط یکی از خطرهای بسیار است. بعد از ده روز با سوند ادرار، 4 درصد بیماران آمریکایی در بخش آی‌سی‌یو، دچار عفونت مثانه می‌شوند. بعد از ده روز اتصال به دستگاه تنفسی، 6 درصد بیماران به عفونت ریوی مبتلا می‌شوند که بین 40 تا 45 درصد مواقع به مرگ منجر می‌شود. به طور کلی، حدود نیمی از بیماران آی‌سی‌یو نهایتاً یک عارضه جدی را تجربه می‌کنند و در صورت بروز آن عارضه، شانس زنده ماندن بسیار کاهش می‌یابد

عادت های اتمی (تغییرات کوچک،نتایج بزرگ)

2,990,000 ریال

اکثر افراد در جستجوی‌شان برای بهبود، حتی به تغییر هویت فکر هم نمی‌کنند. آن‌ها صرفا پیش خودشان می‌گویند «میخواهم لاغر شوم (نتیجه) و اگر به این رژیم مقید بمانم، لاغر خواهم شد (پروسه).» آن‌ها هدف‌گذاری می‌کنند و اقداماتی که باید برای رسیدن به آن اهداف انجام دهند را در نظر می‌گیرند، بدون این‌که به باورهای محرک این اقدامات کاری داشته باشند. آن‌ها هیچگاه نگاه به خودشان را تغییر نمی‌دهند و متوجه نمی‌شوند که هویت قدیمی‌شان می‌تواند برنامه‌های جدیدشان برای تغییر را خراب کند. پشت هر سیستمی از اقدامات، سیستمی از باورها وجود دارد. سیستم دموکراسی بر اساس باورهایی نظیر آزادی، رأی اکثریت و برابری اجتماعی بنا شده است. سیستم دیکتاتوری دارای مجموعه‌ی بسیار متفاوتی از باورها همچون قدرت مطلقه و تبعیت سفت‌وسخت است. می‌توانید راه‌های مختلفی را برای راضی کردن مردم به‌منظور شرکت حداکثری در انتخابات تصور کنید، اما چنین رفتاری هیچ‌گاه در دیکتاتوری مطرح نخواهد شد، زیرا در هویت آن سیستم جایی ندارد. رأی‌گیری، رفتاری است که تحت برخی از مجموعه‌ی باورها امکان‌پذیر نیست. وقتی درباره‌ی افراد، سازمان‌ها یا جوامع هم بحث می‌کنیم، الگوی مشابهی وجود دارد. مجموعه‌ای از باورها و مفروضات وجود دارند که سیستم، و هویت پشتِ عادت‌ها را شکل می‌دهند. رفتاری که همسو با شخصیت نباشد، دوامی نخواهد داشت. شاید پول بیشتری بخواهید، اما وقتی هویت‌تان به‌گونه‌ای است که بیش از ساخته‌هایتان مصرف می‌کنید، پس باز هم به سمت مخارج بیش از درآمد خواهید رفت. شاید خواهان وضعیت بهتری برای سلامتی باشید، اما اگر باز هم راحت‌طلبی را بر اقدام و دستاورد ترجیح دهید، بیش از ورزش، دنبال خوش‌گذرانی خواهید رفت. اگر هیچ‌گاه باورهای اساسی خود را که منجر به رفتار پیشین‌تان شده را تغییر ندهید، به‌سختی قادر به تغییر عادت‌ها خواهید بود. شما یک برنامه و هدف جدید دارید، اما هنوز خودتان را تغییر نداده‌اید.

تغییر مسیر (زنان،شغل و میل به رهبری)

قیمت اصلی: 2,450,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,205,000 ریال.

12 قانون زندگی (نوشدارویی برای بی نظمی)

4,250,000 ریال

12 قانون زندگی : نوشداروی بی‌نظمی . چرا این اسم را به بقیه موارد ترجیح دادم؟ نخست و مهم‌تر از هرچیزی، به خاطر سادگی‌اش. این اسم به وضوح نشان می دهد که مردم باید اصول را سامان‌دهی کنند؛ در غیر این صورت بی‌نظمی را به سمت خودشان می‌کشانند . ما به قوانین، استانداردها و ارزش‌ها نیاز داریم، چه تنها باشیم و چه با یک‌دیگر. ما حیواناتی باربریم. ما برای توجیه هستِی رنج آوِر خود، باید سنگینی این بار را تحمل کنیم. ما به برنامه روزمره و سنت نیاز داریم. این نظم است. نظم می‌تواند کمرشکن باشد، که البته جالب نیست؛ اما بی‌نظمی می‌تواند ما را در باتلاق گرفتار و غرق کند، که البته این نیز جالب نیست. ما باید در مسیری مشخص و دقیق بمانیم. از همین روی، همه دوازده قانون این کتاب – و توضیحات آن‌ها – خط راهنمایی برای ماندن در آن مسیرند. آن» مسیر» مرِز جداکننده نظم و بی‌نظمی است. این مسیر جایی است که ما هم‌زمان به اندازه کافی پایدار می‌مانیم، به اندازه کافی کاوش می‌کنیم، به اندازه کافی دگرگون می‌شویم، به اندازه کافی تعمیر می‌کنیم و به اندازه کافی همکاری می‌کنیم. آنجا مکانی است که ما معنایی را برای توجیه زندگی و رنج اجتناب‌ناپذیرش پیدا می کنیم. شاید اگر درست زندگی کنیم، بتوانیم وزِن خودآگاهی‌مان را تحمل کنیم. شاید اگر درست زندگی کنیم، بتوانیم آگاهی خود را به شکنندگی و فناپذیر بودنمان تحمل کنیم، بدون داشتن حس قربانی رنج‌دیده که نخست باعث ایجاد سرخوردگی، سپس حسادت و آنگاه میل به کینه‌جویی و تخریب می‌شود. شاید اگر درست زندگی کنیم، مجبور نشویم به یقین دیکتاتوری پناه ببریم تا از خودمان در قبال آگاهی‌مان به نابسندگی و جهالتمان محافظت کنیم. شاید بتوانیم به خودمان بیاییم و از آن مسیرهایی که به «جهنم« می‌رسند دوری کنیم؛ ما در قرِن وحشتناک بیستم دیده‌ایم که «جهنم» واقعی چیست.

بیش یادگیری (مهارت های سخت را یاد بگیرید،در رقابت ها پیروز شوید و حرفه خود را توسعه دهید)

1,890,000 ریال

سازوکار١: یادگیری پروژه محور

بسیاری از بیش یادگیران برای یادگیری مهارت های موردنیاز خود بیش از این که به کلاس تمایل داشته باشند، دوست دارند پروژه ای انجام دهند. دلیل این تمایل ساده است: اگر یادگیری از طریق ساخت چیزی حاصل شود، بدون شک حداقل چیزی که یاد می گیرید نحوه ساخت آن است. اگر در کلاس شرکت کنید، باید وقت زیادی صرف یادداشت برداری و مطالعه کنید، بدون این که به هدفتان برسید.

یادگیری برنامه نویسی از طریق ساخت بازی کامپیوتری مثال بسیار خوبی برای یادگیری پروژه محور است. مهندسی، طراحی، هنر، آهنگ سازی، نجاری، نویسندگی و بسیاری از مهارت های دیگر طبیعتا برای پروژه هایی مناسب هستند که در نهایت چیزی خلق و ساخته می شود. با این حال، پروژه می تواند براساس موضوعی ذهنی ایجاد شود. یکی از بیش یادگیرانی که با او صحبت کردم و پروژه اش هنوز هم ادامه دارد، می خواست تاریخچه نظامی را یاد بگیرد. پروژه او این بود که درباره موضوع مذکور مطلعانه سخنرانی کند، از طریق پروژه نگارش مقاله، یادگیری مرتبط تر و مستقیم تری حاصل می شد تا مطالعه چندین کتاب که منجر به خلق چیزی هم نمی شد.

سازوکاز٢: یادگیری غرقگی (همه جانبه)

غرقگی فرایندی است که طی آن خود را در همان محیط هدفی قرار می دهید که قرار است مهارت را در آن به کار بگیرید. مزیت این شیوه در این است که این محیط بسیار بیشتر از یادگیری در شرایط عادی نیاز به تمرین دارد و نیز این که شما را در معرض موقعیت های متعدد قرار می دهد که می توانید آن مهارت را در آن به کار بندید.

یادگیری زبان، نمونه مناسبی از مواردی است که غرقگی موثر است. با غرقه کردن خود در محیطی که به آن زبان حرف می زنند، نه تنها مطمئن می شوید که آن زبان را بیشتر از هرحالت دیگری تمرین خواهید کرد (چون چاره ای غیر از این ندارید) بلکه با شرایط و محیط های متعددی رویاروی می شوید که مجبورید به خاطرش کلمات و عبارات جدیدی را یاد بگیرید.

پادشکننده (آنچه از بی نظمی بهره می برد)

4,900,000 ریال

وقتی در طول سفرم به لندن، عبارت «پس از سانحه» را شنیدم جرقه‌ای در ذهنم زده شد. همانجا به فکرم رسید که این واکنش‌های هورمونی پادشکننده صرفا شکلی از افزونگی است و تمام پندارها درباره مادر طبیعت در ذهنم با هم تلاقی کردند. همه‌اش به افزونگی ربط دارد. طبیعت دوست دارد خودش را بیش از ارزش واقعی بیمه کند.

ایجاد لایه‌های افزونگی، خصلت اساسی مدیریت ریسک سیستم‌های طبیعی است. ما انسان‌ها دو تا کلیه داریم که اندام‌های یدکی اضافه هستند (حتی شاید شامل حال حسابدارها هم بشود) و همچنین در بسیاری از چیزها (مثلا ریه، سیستم عصبی، رگ‌های شریانی) ظرفیت اضافه داریم، بااین‌حال طراحی بشر به قول معروف طوری است که معمولا مضایقه می‌کند و برعکس افزونگی است؛ ما پیشینه‌ای تاریخی از زیر بار قرض رفتن داریم که برخلاف افزونگی است (پنجاه هزار تا اسکناس اضافی توی بانک یا بهتر از آن زیر تشک، افزونگی است، که اگر همان مقدار را بانک به شکل بدهی از ما داشته باشد یعنی خلاف افزونگی). افزونگی مبهم و دوپهلو است چون اگر هیچ اتفاق غیرمعمولی رخ ندهد شبیه یک زائده است. مگر این‌که اتفاق نامعمولی رخ دهد، که معمولا رخ می‌دهد.

به‌علاوه افزونگی لزوما ضعیف و بی‌جربزه نیست؛ می‌تواند خیلی هم سلطه‌جو باشد. مثلا اگر موجودی زیادی در انبار دارید مثلا هر نوع کودی و آن را کنار گذاشته‌اید که فقط خاطرتان جمع باشد و بعد به دلیل کارشکنی‌هایی در چین، قحطی‌اش می‌آید آن وقت می‌توانید موجودی مازادتان را به بهای گرانی بفروشید. یا اگر ذخیره نفتی مازاد دارید می‌توانید آن‌ها را در زمان کمبود با سود زیادی بفروشید.

حالا معلوم می‌شود که دقیقا همان منطق در مورد جبران بیش از حد هم صدق می‌کند: جبران بیش از حد دقیقا شکلی از افزونگی است.

جست و جوی معنا (ششمین مرحله از سوگ)

قیمت اصلی: 1,590,000 ریال بود.قیمت فعلی: 1,431,000 ریال.

معنا چگونه است؟ خب، معنا می‌تواند در اشکال متعددی نمود یابد؛ مثلا در قالب دستیابی به احساس قدردانی از مجالی که افراد با عزیز ازدست‌رفته‌شان سپری کرده‌اند یا یافتن راه‌هایی برای گرامیداشت و تکریم عزیز ازدست‌رفته یا درک کوتاهی عمر و ارزشمندی زندگی و بدل ساختن آن به سکوی پرشی به سوی تغییر یا تحولی عمده.
کسانی که قادر به یافتن معنا هستند در قیاس با آنان که در این امر توفیقی نمی‌یابند، راحت‌تر دوران سوگواری‌شان را سپری می‌کنند و با احتمال کمتری در یکی از پنج مرحله سوگ گیر می‌افتند. گیر افتادن در مراحل سوگ می‌تواند در اشکال متفاوتی نمود یابد؛ از جمله افزایش (یا کاهش) ناگهانی وزن، اعتیاد به مواد مخدر یا الکل، خشم حل‌نشده، ناتوانی در شکل‌دهی به رابطه‌ای تازه یا متعهد ماندن بدان به‌سبب ترس از متحمل شدن فقدانی دیگر. افراد گیرافتاده در رنج فقدان ممکن است به اندازه‌ای غرق احساسات ناشی از آن شوند که فقدان به کانون زندگی آن‌ها بدل شود، به نحوی که تمامی احساسات، اهداف و جهت‌گیری‌های دیگر زندگی‌شان را از دست بدهند. گرچه نمی‌توان تمامی مشکلات و ضعف‌ها را به گیر افتادن در فقدان نسبت داد، تقریبا همیشه ارتباطی میان این دو وجود دارد.
سوگ به‌غایت نیرومند است و امکان دارد انسان به‌راحتی در درد گیر بیفتد و در حالت غم، خشم یا افسردگی باقی بماند. سوگ قلب انسان را تصرف می‌کند و ظاهرا اجازه رهایی را بدان نمی‌دهد. اما چنانچه ما بتوانیم در غیرمنطقی‌ترین فقدان‌ها هم معنایی بیابیم، قادر خواهیم بود به مرحله‌ای فراتر از گیر افتادن قدم بگذاریم. حتی وقتی بدترین شرایط حاکم هستند، نیز قادر خواهیم بود بهترین نسخه خود را از دل آن بیرون بکشیم. ما می‌توانیم به رشد خود ادامه دهیم و راه‌هایی برای برخورداری از زندگی خوب و حتی شاد پیدا کنیم؛ می‌توانیم به شکلی از زندگی غنی‌شده از درس‌ها و عشق فرد متوفی دست یابیم.