نمایش 9 12

چهار هزار هفته (مدیریت زمان برای انسان فانی)

2,750,000 ریال

همان‌طـور کـه مامفـورد اشـاره می‌کنـد، لازم نیسـت ابـداع سـاعت را تنهـا مقصـر مشکلات وابسته امروزی‌مان بدانیم (و البتـه من هـم ابدا به نفع بازگشت به زندگی دهقانان قرون وسطی بحث نمی‌کنم). مسـئله ایـن اسـت کـه اختـراع سـاعت مـا را بـه دورانی تازه وارد کرد. تا قبل از آن، زمان صرفا ابزاری بود که زندگی در بستر خود در آغوش کشیده بود، پدیده‌ای بود که زندگی از آن ساخته می‌شد. پس از ورود ساعت، در ذهن بسیاری از افراد، «زمان» و «زندگی» از هم جدا شدند؛ زمان به چیزی بدل شد که از آن استفاده می‌گردید و همین تغییر، پیش‌نیاز تمامی روش‌های مدرنی است که امروزه با آن‌ها دست‌به‌گریبانیم. به محض آنکه زمان به کالایی تبدیل شد که باید مصرف می‌شد، احساس تحت فشار بودن -خواه از سوی عوامل بیرونی، خواه از سوی خودتان- و نیز سرزنش خود آغاز شد؛ این احساس فشار مبنی بر این بود که باید به‌خوبی زمان را به کار گرفت و سرزنش نیز زمانی رخ می‌داد که گمان می‌کردید هدرش داده‌اید. وقتی شما با مطالبات متعدد بمباران می‌شوید، راه ساده این است که تصور کنید تنها واکنش ممکن به این مطالبات بهره‌گیری بهتر از زمان است، آن هم با کارآمدی بیشتر و سخت‌تر یا طولانی‌تر کار کردن. گویی شما ماشینی در انقلاب صنعتی هستید. حال‌آنکه می توان از خود سوال کرد که آیا این مطالبات معقول‌اند یا نه. در این حالت است که وسوسه می‌شوید هم‌زمان چندین کار را انجام دهید.

ذهن درستکار (چرا سیاست و مذهب،افراد خوب را از هم جدا می کند)

4,000,000 ریال

اما شکل‌گیری طبیعت انسان به رقابت بین گروه‌ها نیز وابسته بوده است. همان طور که داروین سالها قبل گفته است، گروه هایی که مشارکت و وحدت زیادی داشتند به طور معمول، گروه‌های فردگرای خودخواه را شکست می دادند. ایده داروین درباره انتخاب گروه، در دهه ۱۹۶۰ چندان مورد توجه قرار نمی‌گرفت؛ اما اکتشافات اخیر دوباره ایده او را وارد بازی کرده است. البته ما همیشه ریاکارانی خودخواه نیستیم و تحت شرایطی خاص، قادریم خودمان را به عنوان جزئی کوچک نادیده بگیریم و به یک سلول در بدنی بزرگ تبدیل شویم یا مثل زنبوری در کندو عمل کنیم و به نفع جمع کار کنیم. در بیشتر مواقع، این گونه تجربیات را گرامی می‌داریم، اما این طرز رفتار کندویی (به نفع جمع عمل کردن) گاه ما را در مواجهه با سایر مفاهیم اخلاقی کور می‌کند. طبیعت زنبورگونه‌ی ما نوع دوستی، قهرمان پرستی، جنگ، نژادستیزی و قتل عام را تسهیل می‌کند.

پوست در بازی (عدم تقارن های پنهان در زندگی روزمره)

3,200,000 ریال

«تقارن پوست در بازی قانون ساده‌ای هست که برای انصاف و عدالت ضروری است و کارآمدترین اسلحه‌ی شکار مهملات است»
و
«هیچ وقت به کسی که پوستش درگیر بازی نیست اعتماد نکنید. بدون درگیر بودن پوست در بازی، احمق‌ها و کلاه‌بردارها منتفع می‌شوند و اشتباه‌هایشان هیچ وقت به ضررشان تمام نمی‌شود.»

چیرگی (راهنمای دست یابی به عالی ترین فرم قدرت)

4,950,000 ریال

شما صاحب یک نیروی درونی هستید که می‌خواهد شما را به مأموریت زندگی‌تان برساند و در طول این مسیر هدایت‌تان کند. مأموریت زندگی آن کاری است که برای انجام دادنش، برای تکمیل کردنش و برای محقق کردنش پا به این دنیا گذاشته‌اید. این نیرو در کودکی برای شما آشکار بود و آن را خوب می‌فهمیدید؛ همین نیرو بود که شما را به سمت کارهای موردعلاقه‌تان می‌کشاند؛ فعالیت‌ها یا موضوعاتی که کاملا با تمایلات درونی شما تناسب داشتند، و نوعی کنجکاوی ذهنی به‌خصوص در وجود شما ایجاد می‌کردند که عمیق و دیرین بود. هرچقدر بزرگ‌تر شدید، این نیرو ضعیف‌تر شد و ارتباطتتان با آن کمتر گردید، چون بیشتر به حرف پدر و مادر و هم‌سن‌وسال‌ها و… گوش می‌دادید. یا دچار دغدغه‌های روزمره و نگرانی‌های رایج یک آدم بالغ شدید و این‌ها به تصمیمات شما شکل دادند و از مسیر اصلی خودتان دور شدید. این منشا ناخشنودی آدم‌ها در زندگی است -عدم ارتباط و اتصال شما به خود واقعی‌تان و هرآنچه شما را متمایز و یگانه می‌سازد. اولین گام به سمت چیرگی همواره از درون شروع می‌شود- اینکه بفهمید واقعا که هستید و مجددا با آن نیروی درونی ارتباط برقرار کنید. وقتی آن را به‌وضوح و با روشنی بشناسید، راهی را که به شغل مناسب ختم می‌شود پیدا می‌کنید و از آن پس همه‌چیز سرجایش قرار خواهد گفت. هیچ‌وقت برای آغاز این فرایند دیر نیست.

چرا گورخرها زخم معده نمی گیرند (استرس و هر آنچه در موردش باید بدانیم)

4,900,000 ریال

عامل استرس‌زا هرچیزی در دنیای بیرونی است که بتواند ما را از تعادل هومئوستاتیک خارج کند و پاسخ به استرس همان کاری است که بدنمان برای برقراری مجدد تعادل هومئوستاتیک انجام می‌دهد.
اما وقتی ما درباره خودمان و تمایل انسانی‌مان برای بیمار کردن خودمان از فرط نگرانی صحبت می‌کنیم، این مفهوم که “عوامل استرس‌زا صرفا مواردی هستند که شما را از تعادل هومئوستاتیک خارج می‌کنند” برداشتی کافی نیست و باید بسط داده شود. پیش‌بینی کردن یک اتفاق نیز می‌تواند یک عامل استرس‌زا باشد. گاهی اوقات ما آن‌قدر باهوش هستیم که صرفا براساس پیش‌بینی‌مان از یک اتفاق، چنان قوی به استرس پاسخ می‌دهیم که گویی آن رویداد واقعا رخ داده است. استرس‌های پیش‌بینی‌شده منحصر به انسان نیستند؛ شما چه انسانی باشید که در یک ایستگاه متروی متروکه توسط انبوهی از اراذل و اوباش احاطه شده است، چه گورخری باشید که با یک شیر رودررو شده است، حتی اگر (هنوز) هیچ آسیبی جسمی ندیده باشید، احتمالا قلبتان به‌شدت در حال تپیدن است. اما ما، برخلاف گونه‌هایی با پیچیدگی کمترِ شناختی، می‌توانیم با فکر کردن در مورد عوامل استرس‌زای بالقوه‌ای که ممکن است در آینده دور ما را از تعادل هومئوستاتیک خارج کنند، نیز پاسخ استرس را فعال کنیم. برای مثال، به کشاورزی آفریقایی فکر کنید که در حال تماشای دسته‌‌ای ملخ است که روی محصولاتش فرود می‌آیند. او صبحانه کافی خورده است و از نبود تعادل هومئوستاتیک ناشی از گرسنگی رنج نمی‌برد، اما همچنان تحت یک پاسخ استرس خواهد بود. گورخرها و شیرها ممکن است با پیش‌بینی رویدادی در چند دقیقه آتی، واکنش استرس را نشان دهند، اما هرگز نمی‌توانند در مورد رویدادهای آینده دور استرس داشته باشند.
همچنین گاهی اوقات ما انسان‌ها ممکن است تحت فشار مسائلی قرار بگیریم که برای گورخرها یا شیرها بی‌معنی هستند. نگرانی درمورد وام مسکن، مالیات، سخنرانی در برابر حضار، ترس از مصاحبه شغلی یا اجتناب‌ناپذیر بودن مرگ موضوعی مشترک بین تمام پستانداران نیست. زندگی انسانی ما مملو از تجربیاتی با عوامل استرس‌زای روانی است که با دنیای فیزیکی گرسنگی، جراحت، از دست دادن خون یا دمای هوای شدیدا نامناسب متفاوت است. وقتی ما پاسخ استرس خود را به دلیل ترس از رویدادی فعال می‌کنیم که بعدا در واقعیت اتفاق می افتد، به خود تبریک می‌گوییم که این “مهارت شناختی” به ما اجازه داد تا دفاع خود را زودتر فعال کنیم. البته این دفاع‌های پیش‌بینی‌کننده می‌توانند کاملا نقشی محافظتی داشته باشند، زیرا بسیاری از پاسخ‌های استرس ما برای ایجاد آمادگی است. اما وقتی وارد یک آشفتگی فیزیولوژیکی می‌شویم یا وقتی به خاطر مسئله‌ای که نمی‌توانیم کاری درموردش انجام دهیم، بی‌هیچ دلیلی پاسخ استرس را فعال می‌کنیم، به آن نام‌هایی مانند “اضطراب”، “روان‌نژندی”، “پارانویا” یا “خشونت بی‌دلیل” می‌دهیم.

قدرت سکوت (قدرت درون گراها در جهانی که قادر نیست از سخن گفتن باز ایستد!)

3,750,000 ریال

ما با سازوکاری ارزشی زندگی می‌کنیم که من آن را ایدئال برون‌گرا می نامم ؛ باوری رایج مبنی بر اینکه خویشتن ایدئال، فردی اجتماعی و پیش‌قدم در ایجاد ارتباط است، به علاوه اینکه مشکلی ندارد اگر در کانون توجه قرار گیرد . کهن الگوی برون‌گرا ، عمل را به تفکر، ریسک‌پذیری را به محافظه‌کاری، و یقین را به تردید ترجیح می‌دهد. او طرفدار تصمیم‌های سریع است، حتی اگر خطر اشتباه کردن وجود داشته باشد. او به خوبی از
عهده‌ی کار تیمی و فعالیت گروهی برمی‌آید. ما معمولا فکر می‌کنیم که به هر دو نوع شخصیت ارج می نهیم، اما در بسیاری از موارد فقط یک «تیپ» شخصیتی را تحسین می‌کنیم؛ تیپی که به راحتی «خودش را در جمع ابراز می کند.» به طور حتم به افراد انزواطلبی که در زمینه‌های فناوری مستعد هستند و کسب‌وکارهایی ، ولو کوچک و خانگی دارند، اجازه می‌دهیم شخصیت دل‌خواه‌شان را داشته باشند، اما آن‌ها استثنا هستند نه قاعده، عمدتا در مقابل رفتارهای افرادی که ثروت‌های افسانه‌ای دارند یا چنین وعده‌هایی به ما می‌دهند، شکیبایی بیشتری به خرج می‌دهیم، چون منافع ما ایجاب می‌کند.
درون‌گرایی -همراه با پسرعموهایش ، یعنی حساسیت، جدیت و کم‌رویی – اکنون یک تیپ شخصیتی درجه دو محسوب می شود که جایی بین ناامیدی و آسیب‌شناسی قرار می‌گیرد. درون‌گراهایی که در چهارچوب ارزشی ایدئال برون‌گرا زندگی می‌کنند، همچون زنانی که در دنیای مردان زندگی می‌کنند، به خاطر رفتاری که از ویژگی درونی‌شان برمی‌خیزد، دست‌کم گرفته می‌شوند. برون‌گرایی تا حد وسیعی سبک شخصیتی جذابی به شمار می‌رود، اما ما آن را به معیاری ظالمانه تبدیل کرده‌ایم که اغلب احساس می‌کنیم باید با آن هم‌نوا شویم.

فراتر از نظم (12 قانون دیگر برای زندگی)

قیمت اصلی: 3,300,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,970,000 ریال.

مدیران بزرگ به دنیا نمی آیند،ساخته می شوند

2,900,000 ریال

بسیاری از مردم آرزو دارند اختیار کارشان در دست خودشان باشد. هیچ‌کس به آن‌ها نگوید چه کار کنند، نیازی نباشد در خدمت خواسته‌های دیگری باشند، مجبور نباشند از دیگران «نه» بشنوند یا به آن‌ها بگویند که «شما اشتباه می‌کنید.» آن‌ها رئیس را کسی می‌دانند که با تصمیمات خود کشتی را هدایت می‌کند و با خود تصور می‌کنند که چقدر عالی می‌شود اگر آن آزادی و تأثیرگذاری را خودشان می‌داشتند. در حقیقت، اگرچه مدیران تصمیم‌گیرنده هستند؛ اما تیم هم باید با این تصمیمات موافق باشد. در غیراین‌صورت، هیچ‌یک از اعضا به آن‌ها اعتماد نخواهد کرد و کارهای‌شان بیهوده خواهد بود. هیچ رهبری حق کنترل بدون مسئولیت دریافت نمی‌کند. اگر تصمیمات رهبران اشتباه باشد، به شدت مؤاخذه خواهند شد. صاحبان شرکت شاهد ورشکسته شدن کسب‌وکارشان خواهند بود و مدیران عامل شرکت‌های عمومی توسط هیئت مدیره اخراج می‌شوند. خود من، به عنوان مدیر جدید، چنین شرایطی را در مراحل اولیه‌ی پیشنهاد محصول تجربه کردم. یک روز درحالی‌که به سمت خانه رانندگی می‌کردم، ایده‌ی خیلی خوبی به ذهنم رسید. این ایده به طور کامل در ذهنم شکل گرفت. این‌که طراحی و کار چگونه باشد و چرا مردم آن را دوست خواهند داشت. با هیجان به خانه رفتم و طرح اولیه‌ای از افکارم را روی کاغذ ترسیم کردم. روز بعد جلسه‌ای با اعضای تیمم تشکیل دادم. ایده را به سایر طراحان توضیح دادم و از آن‌ها خواستم که روی طرح اولیه‌ی من تا رسیدن به طرح پیشنهادی کامل کار کرده و آن را توسعه دهند. چند روز بعد، کار را بررسی کردم و اولین نشانه‌ی خوب پیش نرفتن آن را مشاهده کردم. پیشرفت خیلی کند بود. هریک از افراد طرح را به روش‌های مختلفی تفسیر کردند و زمان زیادی صرف بحث چرخشی بین آن‌ها در مورد ویژگی‌های اصلی طرح شد. با این تصور که احتمالا ایده‌ام را خوب توضیح نداده‌ام، خواسته‌ام را به وضوح مشخص کردم. یک هفته‌ی دیگر گذشت. متأسفانه نتایج فقط کمی بهتر شده بود. آن‌جا بود که به مشکل اصلی پی بردم. هیچ‌کدام از طراحان واقعا ایده‌ی مرا قبول نداشتند. آن‌ها فکر نمی‌کردند که نتیجه‌ی خوبی داشته باشد. و به همین دلیل، کار علاوه بر بی‌روح و بی‌انرژی بودن، خیلی کند پیش می‌رفت. سپس یکی از مهم‌ترین درس‌های مدیریتی‌ام را یاد گرفتم: بهترین نتایج نه از طریق بیان کارهایی که افراد باید انجام دهند؛ بلکه از طریق الهام بخشیدن به آن‌ها برای عمل کردن حاصل می‌شود.

بزرگ تر فکر کن (راه و رسم خلاقیت ورزی)

1,990,000 ریال

گام 1: انتخاب مشکل
بزرگ‌تر فکرکردن با انتخاب مشکل واقعی و درک مطلوب آن آغاز می‌شود. چنین کاری نیازمند وقت گذاشتن و ارزیابی مناسب است. مشکل باید به قدری سخت باشد که هیچ‌کس قبلا راه‌حل آن را کشف نکرده باشد، درعین‌حال نباید به قدری بلندپروازانه باشد که راه‌حلش تنها در عالم خیال قابل‌دستیابی باشد. برای مثال، تاکنون هیچ‌کسی قرصی اختراع نکرده است که تمام بیماری‌های زمین را درمان کند و فقط یک دلار قیمت داشته باشد. پس شما هم بهتر است نخستین کسی نباشید که به دنبال تولید چنین قرصی می‌رود. روش‌های مختلفی برای تعریف هر مشکل وجود دارد، وظیفه شما این است که از بین آن‌ها، روشی را برگزینید که می‌تواند به تولید راه‌حل‌های معنادار ختم شود. شما باید مشکلی شایسته حل شدن را برگزینید و این کار آسانی نیست. برخی از مشکلات به قدری بزرگ‌اند که با توجه به وضعیت کنونی دانش بشر، قابل‌حل نیستند، برخی کوچک‌تر از آن‌اند که ارزش تلاش کردن داشته باشند و برخی دیگر هم انگیزه کافی برای یافتن راه‌حل را در شما تحریک نمی‌کنند. گام نخست روش بزرگ‌‌تر فکرکردن به شما یاری می‌رساند تا این نخستین مشکل را حل کنید: نحوه انتخاب مشکلی بجا برای حل شدن.ن« آنآ
گام2: شکستن مشکل به قطعات کوچک‌تر
هر مشکل بزرگی از چند مشکل کوچک‌تر تشکیل شده است. برای رفع مشکل بزرگ باید این مشکلات کوچک‌تر را شناسایی و حل کنید. فهرستی بلندبالا از مشکلات فرعی تهیه کرده سپس موارد آن را کم کنید. درنهایت با پنج تا هفت مشکل فرعی کلیدی مواجه می‌شوید، این میزان از پیچیدگی تقریبا به همان اندازه‌ای است که ذهن انسان میý‌تواند در یک بازه زمانی از عهده‌اش بربیاید.
گام 3: مقایسه خواسته‌ها
شما در این مرحله به مشکل و زیرمجموعه‌های آن رسیده‌اید. پیش از آغازکردن جست‌وجو برای یافتن عناصر یک راه‌حل، باید قدری عقب‌تر بروید و تصویر کلی را دریابید. در این مرحله، شما سه گروه را شناسایی می‌کنید و به این موضوع می‌پردازید که هرگروه از راه‌حل چه انتظاری دارند؛ این گروه‌ها عبارت‌اند از: شما، هدف راه‌حلتان و اشخاص ثالثی که در اجرای راه‌حل نقشی مهم ایفا می‌کنند. شما خواسته‌های هر سه گروه را فهرست می‌کنید، آن‌ها را باهم مورد مقایسه قرار می‌دهید و سپس این تجزیه‌وتحلیل را برای گزینش راه‌حل‌های متعددی که تولید کرده‌اید به کار می‌گیرید. مزیت این “تصویر بزرگ” فراهم آوردن معیاری برای انتخاب خواهد بود.

رفتار (بررسی زیست شناختی بهترین و بدترین رفتارهای انسان)

7,850,000 ریال

گاهی اوقات ما واقعا مانند سایر حیواناتیم؛ هنگامی که می‌ترسیم، همان هورمونی را ترشح می‌کنیم که بعضی از ماهی‌های ضعیف‌تر هنگام تهاجم از سمت شکارچی ترشح می‌کنند. پایه زیستی لذت در مغز ما همان سیستم پیام‌رسان‌های شیمیایی مغزی است که در یک پستاندار جونده هم وجود دارد. سلول‌های عصبی انسان و میگوی آب‌شور به یک شیوه عمل می‌کنند. اگر دو موش صحرایی ماده را در کنار هم قرار دهید، طی چند هفته چرخه‌های باروری خود را هم‌زمان می کنند و نهایتا با چند ساعت تفاوت نسبت به یکدیگر، تخمک‌گذاری خود را به پایان می‌رسانند. اگر همین کار را با دو انسان ماده امتحان کنید، (همان‌طور که برخی از مطالعات، اما نه همه آن‌ها، این گزاره را تایید کرده‌اند) در نهایت شاهد اتفاقی مشابه با موش‌های صحرایی خواهید بود؛ انطباق چرخه‌های جنسی. این پدیده، اثر ولزلی نامیده می‌شود که اولین بار در میان هم‌اتاقی‌های دختر کالج ولزلی نشان داده شد. هنگامی که صحبت از خشونت به میان می‌آید، ما نیز می‌توانیم همانند برخی از بوزینه‌ها باشیم؛ مشت می‌کوبیم، با چماق ضربه می‌زنیم، سنگ پرتاب می‌کنیم و با دست‌خالی می‌کشیم.
گاهی چالش فکری دیگرمان این است که بتوانیم شباهت خود را با گونه‌های دیگر تحلیل کنیم. اگرچه فیزیولوژی انسان شبیه به گونه‌های دیگر است، ما از فیزیولوژی به شیوه‌ای نوین استفاده خواهیم کرد تا بتوانیم مقایسه‌ای منطقی داشته باشیم. وقتی ما در حال تماشای یک فیلم ترسناک هستیم، با درگیرشدن سازوکارهای فیزیولوژیک حس هوشیاری‌مان فعال می‌شود. هنگامی که به مرگ‌ومیر فکر می‌کنیم، کنش استرس در ما فعال شده و در پاسخ به یک بچه پاندای دوست‌داشتنی هورمون‌های مرتبط با پرورش و پیوند اجتماعی را ترشح می‌کنیم. بدون شک این پدیده در مورد پرخاشگری هم صدق می‌کند. چرا که ما برای آسیب زدن به فردی دیگر، از همان ماهیچه‌هایی استفاده می‌کنیم که یک شامپانزه نر برای حمله به رقیب جنسی خود استفاده می‌کند، با این تفاوت که اینجا صرفا طرز فکر او متفاوت با ماست.