(داستان های حیوانات کلیله و دمنه،گروه سنی:ب(7تا9سال)،تصویرگر:فرهاد جمشیدی،گلاسه)
0/5
(0 نظر)
وزن | 147 گرم |
---|---|
قطع |
خشتی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
مژگان شیخی |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
108 |
بازنویسی |
14031218 |
1,100,000 ریال قیمت اصلی: 1,100,000 ریال بود.990,000 ریالقیمت فعلی: 990,000 ریال.
(داستان های حیوانات کلیله و دمنه،گروه سنی:ب(7تا9سال)،تصویرگر:فرهاد جمشیدی،گلاسه)
روزی بود و روزگاری. بازرگانی بود که می خواست به سفر دوری برود. وسایلش را آماده کرد و تصمیم گرفت گاوهایش را هم با خودش ببرد. اسم یکی از گاوها “شنزبه” بود و دیگری “نندبه”. شنزبه سیاه بود و نندبه قهوه ای.
بازرگان این دو گاو را خیلی دوست داشت. صبح خیلی زود او و گاوها و کارگران به راه افتادند و رفتند. کلی هم بار و بنه همراهشان بود که روی چند تا اسب و شتر گذاشته بودند. در نیمه های راه، به زمین باتلاقی و لجنزاری رسیدند. اسب ها و شترها و همچنین گاو قهوه ای با سختی زیاد از آن باتلاق عبور کردند و رفتند. ولی گاو سیاه وسط باتلاق ماند. کارگران تلاش زیادی کردند تا او را بیرون بیاورند، ولی نمی شد. خود گاو سیاه هم خیلی تلاش می کرد. چند ساعتی گاو همین طور توی گل و لای گیر کرده بود. بالاخره با طناب و کمک چند شتر، گاو بی جان و خسته را بیرون آوردند. ولی گاو بیچاره دیگر توان حرکت نداشت. بازرگان گفت: «گاو زبان بسته!… دیگر رمقی برایش نمانده… او حالا حالاها نمی تواند راه بیاید.»
یکی از همراهان گفت: «خب چه کار کنیم؟ تا الان هم خیلی معطل شده ایم. شاید چند روزی طول بکشد که حال گاو سیاه بهتر شود.»
بازرگان گفت: «بله، این طوری نمی شود.»
پس رو به یکی از کارگرانش کرد و گفت: «خب پسر!… تو اینجا کنار گاو بمان تا حالش بهتر شود. وقتی توانست راه برود، او را بیاور.»
مرد قبول کرد. مقداری آب و آذوقه برایش گذاشتند و به راهشان ادامه دادند. گاو قهوه ای به گاو سیاه نگاه کرد. ماع بلند و غمگینی کشید و از او خداحافظی کرد. گاو سیاه هم با چشم های غمگینش آن قدر به دوستش نگاه کرد تا در خم جاده از نظر ناپدید شد.
وزن | 147 گرم |
---|---|
قطع |
خشتی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
مژگان شیخی |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
108 |
بازنویسی |
14031218 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.