(ژاک لاکان،1901-1981م،سیبیل لاکان،1940-2013م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 118 گرم |
---|---|
نویسنده |
سیبیل لاکان |
سال چاپ |
1401 |
تعداد صفحه |
90 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030816 |
500,000 ریال
(ژاک لاکان،1901-1981م،سیبیل لاکان،1940-2013م)
تا جایی که به خاطرم میآید، پدرم را تا پایانِ جنگ نمیشناختم (من در اواخر سال 1940 به دنیا آمدم). مطمئن نیستم، ولی بهگمانم هرگز دربارۀ این موضوع از مامان سؤال نکردم. احتمالا او هرگاه صحبت از این موضوع پیش میآمد از آن «فرار» میکرد. خب، مامان همهچیز من بود و بس. البته از این بابت کمبودی احساس نمیکردم و همهچیز گویای همین است. میدانستیم که پدر داریم، اما خب او هیچ وقت پیشِ ما نبود. مامان برای ما همهچیز بود: عشق، امنیت، اقتدار.
تصویری از آن دوره در خاطرم حک شده، همچون عکسی که همهچیز در آن منجمد و ساکناست: نیمرخ پدرم در آستانۀ در، در آن پنجشنبهای که به دیدن ما آمده بود: تنومند و باهیبت بود و کت بسیار بزرگی پوشیده بود. او آنجا بود و نگران به نظر میآمد، اما نمیدانستیم از چه چیز؟ او هفتهای یک بار برای ناهار به خیابان ژادن میآمد.
پدر با لحنی رسمی با مادرم صحبت میکرد و او را «عزیزم» خطاب میکرد. وقتی مامان از پدر میگفت، او را «لاکان» خطاب میکرد.
مامان، در ابتدای سال تحصیلی، به ما گفته بود موقع پر کردنِ پرسشنامۀ تشریفاتی، در جای خالی مربوط به شغل پدر بنویسیم «دکتر». در آن روزها، روانکاوی حتی از شارلاتانبازی هم بدتر بود.
وزن | 118 گرم |
---|---|
نویسنده |
سیبیل لاکان |
سال چاپ |
1401 |
تعداد صفحه |
90 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030816 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.