(داستانهای ایسلندی،قرن 20م،برنده ی جایزه ی بهترین رمان جنایی انجمن نویسندگان انگلستان2005)
0/5
(0 نظر)
وزن | 324 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
آرنالدور ایندیرداسون |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
298 |
بازنویسی |
14030718 |
3,250,000 ریال
(داستانهای ایسلندی،قرن 20م،برنده ی جایزه ی بهترین رمان جنایی انجمن نویسندگان انگلستان2005)
مرد شیء را از دست دختربچه گرفت و بررسیاش کرد. دختر با سردرگمی نگاهش میکرد، بعد بهخاطر ازدستدادن شیء باارزشش بنا کرد به جیغزدن. خیلی طول نکشید تا مرد فهمید که این شیء ده سانتیمتری چیزی نیست جز استخوان دندهی انسان. فرسوده شده بود و از سفیدی افتاده و آنقدر شکستگی داشت که دیگر لبههایش تیز نبود و داخل شکستگی لکههای قهوهای چرکمانندی دیده میشد.
حدس زد مربوط به جلو دنده باشد و کاملا فرسوده به نظر میرسید.
مادر صدای گریهی دخترش را شنید، به اتاق نشیمن نگاه کرد و او را دید که کنار غریبه ایستاده است. ذرتها را پایین گذاشت و به سمت دخترش رفت، بغلش کرد و به مرد که بیاعتنا نشسته بود نگاهی انداخت.
مادر که تلاش میکرد دخترش را آرام کند گفت: «چی شده؟» صدایش را بلندتر کرد تا بتواند پسران پرسروصدا را نیز آرام کند.
مرد سر بلند کرد، آرام ایستاد و استخوان را دست مادر داد.
پرسید: «از کجا آوردیدش؟»
«چی؟»
«استخون رو میگم. این رو از کجا آوردید؟»
«استخون؟» دختربچه تا استخوان را دوباره دید آرام شد و از بغل مادرش پایین آمد و آن را قاپید و با دقت نگاهش کرد، آب بیشتری از دهانِ باز ماندهاش ریخت.
مرد گفت: «فکر میکنم استخونه.»
دختربچه آن را در دهان گذاشت و دوباره آرام شد.
«همین چیزی که این بچه داره میجُوِه. فکر میکنم استخون آدم باشه.»
مادر به دخترش که با ملچملوچ استخوان را میجوید نگاهی انداخت.
«قبلا ندیدهمش. منظورتون چیه؟ استخون انسان؟»
«فکر میکنم استخون دنده باشه. من دانشجوی پزشکیام، سال پنجم.»
وزن | 324 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
آرنالدور ایندیرداسون |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
298 |
بازنویسی |
14030718 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.