(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 160 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
صادق هدایت |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
160 |
بازنویسی |
14040231 |
2,000,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
لبخند بچگانه و خوشبخت او را دید که یک دنیا برای خداداد ارزش داشت و هنگامی که وارد بازار کوچک دماوند شد، اول رفت دم دکان بزازی و یک دانه لچک سرخ با گل و بته سبز و زرد خرید. بعد قند و چائی گرفت، آنها را در بغچه قلمکار پیچید و با گامهای بلند به سوی کلبه خودش روانه شد. برای خداداد که آمیخته به پیادهروی بود، اگرچه شهر تا خانهاش دو فرسنگ فاصله داشت، بیش از یک میدان به نظرش نمیآمد. با وجود پیری و شکستگی حالا زندگی او مقصد و معنی پیدا کرده بود. در بین راه با خودش فکر میکرد:
«این لچک برازنده روی دوش لاله است که روی شانهاش بیندازد و سر آن را زیر سینهاش گره بزند.» بعد مثل اینکه احساس شرم در او پیدا میشد، با خودش میگفت: «من باید به خوشگلی او بنازم. چون به جای پدرش هستم و یک شوهر خوب برایش پیدا بکنم!» ولی فکر اینکه عباس چوپان او را دوست دارد، تمام خون را در سرش جمع میکرد.
از راههای پست و بلند، از کنار دره، کوه و جلگه میگذشت. در راه کسی را نمیدید، چیزی را حس نمیکرد. حتی خستگی راه در او تاثیر نداشت. پیشتر گاهی که به آبادیهای اطراف گذارش میافتاد، همهاش آسمان را نگاه میکرد تا ببیند بارش میآید یا نه، به زمین نگاه میکرد تا حاصل مردم را دید بزند، از قیمت جو، گندم، لوبیا، قیسی، سیب، گیلاس، زردآلو و غیره استفسار میکرد. اما حالا فکر دیگری به جز لاله نداشت، زمین او، امسال حاصلش خوب نبود و ناگزیر شد تا مقداری از پسانداز خودش خرج بکند، ولی اینها در نظرش به یک موی لاله نمیارزید… در این بین از کنار درختها گذشت و در جاده دیگر افتاد که در بلندی مقابل آن، آلونک او مثل دو تا قوطی کبریت شکسته که بغل هم گذاشته باشند نمایان گردید.
وزن | 160 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
صادق هدایت |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
160 |
بازنویسی |
14040231 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.