(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 542 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
بهناز صفری |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
504 |
بازنویسی |
14030126 |
2,950,000 ریال قیمت اصلی: 2,950,000 ریال بود.2,655,000 ریالقیمت فعلی: 2,655,000 ریال.
(داستان های فارسی،قرن 14)
با پولی که بابا برایم فرستاده بود تا موادغذایی بیشتری بخرم. چند دست مانتو و مقنعهی خوش رنگ خریداری کردم تا سر کلاسهای او بپوشم.
او هم انگار حال مرا داشت. شاید چون من دلم اینگونه میخواست فکر کردم حواسش جمع من است.
با غرور و جذبه وارد کلاس شد و سلام بلندی داد حینی که با دست اشاره میکرد دانشجویان سر جایشان بنشینند نیمنگاهی محتاطانه به کلاس انداخت و وقتی مرا در میز اول سمت خودش دید لبخندی محو زیر پوست صورتش دوید که از چشمان تیزبین و عاشق من دور نماند.
در کانون سینهام شعلههای سرکش عشق شعلهور شد و گونههایم از داغی قلبم دمبهدم سرختر شد و ضربان قلبم اوج گرفت.
احساس میکردم دانشجویی که در صندلی بغلدست من نشسته است صدای کوبش قلبم را میشنود و سرخی گونههایم را میبیند.
وقتی پای تخته رفت تا چیزهایی یادداشت کند با نگاه بیقرارم سرسری سرتاپای او را رصد کردم و قبل از اینکه سرش را سمت ما بچرخاند سرم را روی جزوههایم کج کردم تا پیش چشم او دوباره رسوا نشوم.
آنقدر دلتنگ و بیقرارش بودم که اگر ممنوعهها و خطفاصلهها نبود مثل دختربچهها، خودم را در آغوشش رها کرده و گونههای مردانهاش را غرق بوسه میکردم.
اما فقط توانستم با حظ غیرقابلوصفی چشم به سرتاپای او بیاندازم و تمام جزئیات پوشش و رفتارش را در ذهنم حک کنم.
این نگاههای عاشق و آتشین از چشمهای تیزبین او دور نماند زیرا وقتی مرا غرق خودش دید اخمی ملایم روی پیشانیاش نشست و چشمهایش را باریکتر کرد. نگاه دقیق و موشکافانهاش به من هشدار داد که اینگونه نگاهش نکنم و حواسم پی درسم باشد.
وزن | 542 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
بهناز صفری |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
504 |
بازنویسی |
14030126 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.