(داستان های کوتاه روسی،قرن 19م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 323 گرم |
---|---|
قطع |
پالتوئی |
نوع جلد |
زرکوب |
نویسنده |
آنتوان پاولوویچ چخوف |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
322 |
بازنویسی |
14030301 |
3,550,000 ریال
(داستان های کوتاه روسی،قرن 19م)
سرم از برف خیس شده بود. نفس نفس زنان به اتاقم برگشتم و بیدرنگ فراک پیشخدمتی را به گوشهای انداختم، کت و پالتویم را پوشیدم و چمدانم را برداشتم تا به سرسرا بروم و از آن خانه بگریزم، ولی قبل از ترک خانه پشت میز نشستم و چنین نوشتم:
شناسنامه جعلیام را برای شما، جناب آقای کارمند پترزبورگ، که خود آدمی جعلی هستید به یادگار میگذارم. خواهی گفت با نام جعلی به خانه مردم رفتن و نقاب پیشخدمتی به چهره زدن و شاهد زندگی خصوصی دیگران بودن و همه چیز را دیدن و شنیدن و سپس دروغ آنان را فاش کردن چیزی در ردیف دزدی است. شاید چنین عقیدهای درست باشد، ولی من فعلا کاری با این حرفها ندارم و وقت ندارم به اصول اخلاقی بپردازم. من شاهد دهها مهمانی شام و ناهار شما بودم. شما در آن ضیافتها هرچه دلتان میخواست میگفتید و میکردید و من هم مجبور بودم بشنوم و ببینم و در عین حال خاموش باشم. قصد ندارم اینها را به رختان بکشم، ولی باتوجه به اینکه در اطرافتان هیچ موجود زندهای نیست که دور از مجیزگویی و تملق، جسارتی به خرج دهد و حقیقت را برایتان عیان سازد، اجازه بدهید استپان پیشخدمت، آن چهره زیبایتان را بشوید و قیافه واقعیتان را در معرض دید قرار دهد.
از این مقدمه خوشم نیامد، ولی نخواستم اصلاحش کنم. تازه چه فرقی میکرد؟
پنجرههای بزرگ و پردههای تیره، تختخواب، فراک مچالهشده پیشخدمتی که کف اتاق افتاده بود و آثار نمناک پاهای خیسم گویی با خشونت و افسردگی داشتند به من مینگریستند، حتی سکوت هم با سنگینی خاصی چهره نشان میداد.
احتمالا به علت اینکه سربرهنه و بیگالش به خیابان رفته بودم، حرارت بدنم بالا رفته بود. صورتم میسوخت و پاهایم درد میکرد. با سری سنگینشده روی میز خم شدم، در افکارم حالتی خاص رسوخ کرده بود.
وزن | 323 گرم |
---|---|
قطع |
پالتوئی |
نوع جلد |
زرکوب |
نویسنده |
آنتوان پاولوویچ چخوف |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
322 |
بازنویسی |
14030301 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.