(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 131 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | فرهاد کشوری |
سال چاپ | 1397 |
تعداد صفحه | 144 |
بازنویسی | 14030509 |
800,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
به دو طرف کوچهی خالی در آن شب بهاری نگاه کردم. صدای پایی شنیدم. کسی از خانهی نیمهساز تاریک بیرون دوید، تا من را زیر چراغ توی کوچه دید، ایستاد. توی تاریکی بود و چهرهاش را نمیدیدم. مانده بودم چه بکنم. به راهم ادامه بدهم یا برگردم. شبح تیره از بلاتکلیفی درم آورد. توی تاریکی راه افتاد و بهطرفم آمد. نمیدانستم باید در این موقعیت چه بکنم. سه چهار قدم نیامده، پیش از آنکه به روشنایی برسد، توی نیمهی تاریک حیاط ایستاد. اگر هفت هشت قدم جلوتر میآمد، در روشنایی چراغ کوچه میتوانستم چهرهاش را ببینم. کی بود؟ چرا هول ورش داشته بود؟ در آن خانه چه..؟ رو به من ایستاده بود و حتما نگاهام میکرد. اصلا چرا من همانجا ایستاده بودم؟ خودم هم نمیدانستم چرا همانطور هاجوواج کنج دیوار حیاط آن خانه ایستاده بودم. حدود هفت هشت ثانیهای همانجا ماند. بعد رفت و پا به کوچه گذاشت. در لحظهی چرخیدن بهطرف بالای کوچه هم نیمرخ صورتش را ندیدم. حس خوبی نداشتم. چرا با دیدنم جا خورده بود؟ با عجله در طول کوچه رفت و دور شد. از زیر چراغ کوچه گذشت. مرد قویهیکل چهارشانهی نسبتا قدبلندی بود. کتوشلوار قهوهایرنگی به تن داشت و موهایش پرپشت بود. در هفتاد هشتاد متریام رفت توی فضای نیمهتاریک کوچه و سوار پیکان سفیدی شد. پیکان از جا کنده شد و پشت به من بهسرعت رفت، از کوچه بیرون زد و توی خیابان پیچید. به شبح تیرهی ساختمان نیمهساز نگاه کردم: «چرا از دیدنم جا خورده بود؟»
وزن | 131 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | فرهاد کشوری |
سال چاپ | 1397 |
تعداد صفحه | 144 |
بازنویسی | 14030509 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.