-15%
دلم هر روز می گیرد،شرایط تلخ و بحرانی است
هوای خانه را دارم،اگرچه رو به ویرانی است
از این تصویر می رفتم،اگر او چشم برمی داشت
چه می خواهد بیابانی که در آیینه زندانی است
نگاهت را بدزد از من،چه از این خاک می خواهی؟
که هر بذری بریزی،حاصلش عمری پشیمانی است
درونم برف می گیرد،دلم قندیل می بندد
روانم زیر پوتین ابر مردی زمستانی است
قدم در من نزن موهایت از هم باز خواهد شد
که امشب نیز اقلیمم،دماوندی است،طوفانی است
در عمق کوچ تا مردم،به قدری برف باریده
که دیگر هیچ ردی از کسی در کوچه پیدا نیست
اگرچه برف زیبا می شود،وقتی که انبوه است
ولی این طور زیباتر شدن هم هیچ زیبا نیست
خداحافظ،خداحافظ،که بهمن خیز می گیرد
غزل از کار می افتد،طپیدن های پایانی است
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.