جیب پر از چاودار

نیل پرسید:
ــ کدام آقا؟
خانم مارپل گفت:
ــ آلبرت اوانز. البته اسم واقعی‌اش آلبرت اوانز نیست ولی به هر حال گلادیس را در تفریحگاهی دیده و هندوانه زیر بغلش گذاشته و وانمود کرده که عاشقش شده. بعد لابد داستانی تعریف کرده که چقدر اذیت و آزار شده یا در حقش نامردی شده و از این‌جور چیزها. به هر حال برنامه این بوده که رکس فورتسکیو با خوردن داروی راستگویی به نامردی‌هایی که در حق او کرده اعتراف کند و جبران خسارت کند. البته اطلاعات دقیقی در این زمینه ندارم. ولی کاملاً مطمئنم. گلادیس را وادار کرده در یوتری‌لاج برای خودش کار پیدا کند. گلادیس هم راحت استخدام شده. امروزه کمبود خدمتکار است و آدم اگر بخواهد در جایی برای خودش کار پیدا کند، راحت می‌تواند. خدمتکارها مرتب تغییر می‌کنند و جا عوض می‌کنند. بعد گلادیس این آقا و برای کارشان تاریخی تعیین کرده‌اند. یادتان هست که توی کارت پستال چی نوشته بود: «قرارمان یادت نرود.» منظور از این قرار همان روز بزرگی است که منتظرش بوده‌اند. نقشه این بوده که…