(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 208 گرم |
---|---|
نویسنده |
بهزاد خداویسی |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
210 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030625 |
385,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
چشم از خانه برداشتم تا با تمرکز به عکسهایی که ثریا میگفت آخرین عکسهایی بوده است که جاوید به تلگرامش فرستاده است، نگاه کنم. گوشی ضمخت بود و روی صفحه تاچش پر از خط و خش. برای آنی حس کردم بوی دستهای جاوید را میدهد بویی که آمیزهای بود از بوی سیگار بهمن و گریس و کرم نیوآ. یا بوی ذغال نیمسوخته. بوی شیربلال برشته روی آتش توی میدان مجسمه تهران. قبل از آنکه شیب کوه را بگیری و بروی بالا.
اولین عکس، در کرمی رنگ یک آسانسور را نشان میداد. با شیشهای مستطیلی روی یک سوم بالاییاش. و دستگیرهای آلومینیومی. آسانسوری متروکه که جای شاسی دکمههایش خالی بود و دور تا دور دیوارش جویده جویده جوری که رنگ و گچ دیوار پس رفته و آجرکاریها نمایانده شده بود و از آن حاشیههای توخالی و سیاه میتوانستی خوب بفهمی که آسانسور راه به هیچجا نمیبرد و تنها یک در است و هیچ نقاله و اتاقک بالابری ندارد و پشتش مخروبهایست که قرار است یک روز بالاخره مرمت شود. گوشه سمت راست عکس هم یک راهپلهی بیمارستانی بود از آنها که خطوط رنگی دارند به سمت رادیولوژی و آزمایشگاه و بخش بستری بیماران.
-میگفت حالش بده تنگی نفس داره و باید بیمارستان بخوابه و اکسیژن بگیره اما به نظرم این عکسها مال بیمارستان نباشه…
صدایش با بوی قهوهای که ریخته بود توی فنجانهای سفید، آمد روی میز چوب گردو و نزدیک پاهای من که انداخته بودمشان روی هم…
-یعنی چی بیمارستان نباشه؟
-به نظرم جاوید رو برده باشن تیمارستان… رفتار و کردارش دیگه در کنترل خودش نبود… با منم خودش قطع رابطه کرد… وگرنه کدوم خواهریه که نخواد از برادرش خبر بگیره؟
– سرچی قطع رابطه کرد؟
وزن | 208 گرم |
---|---|
نویسنده |
بهزاد خداویسی |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
210 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030625 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.