از یک تا ده دقیقه نمایش (مجموعه ی نه نمایشک)،(نماش نامه)

پالی سلام دیو، حالت چه‌طوره؟
دیو راستش، امروز هنوز حال خودمو پیدا نکردم. احساس می‌کنم به درد هیچ‌چیز نمی‌خورم. تو فکر می‌کنی من به درد چیزی می‌خورم؟
پالی آخه من از کجا بدونم، من فقط می‌خواستم یه احوال‌پرسی کنم.
دیو تو که نمی‌دونی چی شده، زنم ولم کرده و رفته با بابام که هشتاد سالشه عروسی کرده، فکرشو بکن پیرمرد هشتادساله رو به من ترجیح داده.
پالی آخی، خیلی متأسفم که اینو می‌شنوم. راستی یه رستوران خوب سراغ داری که من عمه‌مو ببرم اون‌جا؟ عمه جان هلن داره می‌آد شهر.
دیو می‌خوام برم کتاب خروج آخر رو بخرم. تو نداریش؟
پالی وای نه، من هیچ وقت کتاب نمی‌خونم، اصلاً وقتشو ندارم.
دیو ولی من وقتشو دارم، به خصوص از وقتی که اخراج شدم.
پالی آخی، من نمی‌دونستم تو اخراج شدی، چی شد که اخراج شدی؟
دیو راستش من از اولشم به درد اون کار نمی‌خوردم، اصلاً نمی‌دونم چی شد که استخدامم کردن.
پالی مگه تو حرفه‌ی اصلی‌ات چی بود؟
دیو چی بگم… توضیحش یه کم سخته…
پالی خوب پس ولش کن، اصلاً نمی‌خوام بدونم کارت چی بوده. یک رستوران خوب رو هم که گمونم نمی‌تونی توصیه کنی، می‌تونی؟
دیو آخه من اصلاً از اشتها افتادم، درست نمی‌خوابم، وزنم کم شده و موهام داره دسته‌دسته از سرم می‌ریزه.