(اقتباس:ذبیح الله منصوری،سرگذشتنامه حسین بن عبدالله ابن سینا،428-370 ق)
0/5
(0 نظر)
وزن | 592 گرم |
---|---|
نویسنده |
جرج بی کوچ |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
392 |
نوع جلد |
زرکوب |
قطع |
وزیری |
بازنویسی |
14020921 |
3,650,000 ریال
(اقتباس:ذبیح الله منصوری،سرگذشتنامه حسین بن عبدالله ابن سینا،428-370 ق)
اسم دختر ناهید که در خانه فرش میبافت «ستاره» بود… .
ستاره دختری بود چهاردهساله و مهربان و از چند هفته قبل از جشن میوهبندان انتظار میکشید که برادرش «احمد» برای دیدار مادر و خواهر مرخصی بگیرد و از بخارا بیاید. در آن روز هنوز ظهر نشده بود که صدای در برخاست و ستاره به گمان اینکه یکی از دوستان برای دیدن آمده بهطرف در رفت و آن را گشود و بانگ شادمانی او در خانه به گوش مادرش رسید و فریاد زد: احمد آمد… احمد آمد… . مادر برای استقبال و دیدار فرزند بهطرف در دوید و احمد را در بر گرفت و بوسید و گفت: احمد، چه روز خوبی آمدی! در این روز جشن میوهبندان چشمهای من و خواهرت را به جمال خود روشن کردی.
احمد بعد از اینکه وارد خانه شد و از سلامتی مادر و خواهر ابراز خرسندی کرد گفت: من تنها نیستم. جلوتر آمدهام به شما اطلاع بدهم که یک مرد محترم به اسم «عبداللّه سینا» که در بخارا در دستگاه امیر نسبت به من سِمت مافوق داشت به دستور امیر بخارا به «خُرمَیثَن» میرود و گرچه امروز دیگر مافوق من نیست، اما از محترمین دستگاه امیر بخارا است و چون در اینجا هیچکس را نمیشناسد که به خانهاش برود و بیش از یک شب هم در اینجا نیست و فردا بهطرف خرمیثن حرکت خواهد کرد من به او گفتم که امشب در خانۀ ما بخوابد؛ چون شایسته نیست مردی چون او در کاروانسرا به سر ببرد، ولی خادم وی با دو چهارپادار که بنه او را حمل میکنند امروز و امشب در کاروانسرا خواهند بود و من زودتر آمدم که به شما بگویم ما امشب یک میهمان داریم و به عبداللّه سینا گفتم که خانۀ ما کوچک است و اصطبل ندارد وگرنه نمیگذاشتم خادم او و چهارپاداران در کاروانسرا منزل کنند.
اسم دختر ناهید که در خانه فرش میبافت «ستاره» بود… .
ستاره دختری بود چهاردهساله و مهربان و از چند هفته قبل از جشن میوهبندان انتظار میکشید که برادرش «احمد» برای دیدار مادر و خواهر مرخصی بگیرد و از بخارا بیاید. در آن روز هنوز ظهر نشده بود که صدای در برخاست و ستاره به گمان اینکه یکی از دوستان برای دیدن آمده بهطرف در رفت و آن را گشود و بانگ شادمانی او در خانه به گوش مادرش رسید و فریاد زد: احمد آمد… احمد آمد… . مادر برای استقبال و دیدار فرزند بهطرف در دوید و احمد را در بر گرفت و بوسید و گفت: احمد، چه روز خوبی آمدی! در این روز جشن میوهبندان چشمهای من و خواهرت را به جمال خود روشن کردی.
احمد بعد از اینکه وارد خانه شد و از سلامتی مادر و خواهر ابراز خرسندی کرد گفت: من تنها نیستم. جلوتر آمدهام به شما اطلاع بدهم که یک مرد محترم به اسم «عبداللّه سینا» که در بخارا در دستگاه امیر نسبت به من سِمت مافوق داشت به دستور امیر بخارا به «خُرمَیثَن» میرود و گرچه امروز دیگر مافوق من نیست، اما از محترمین دستگاه امیر بخارا است و چون در اینجا هیچکس را نمیشناسد که به خانهاش برود و بیش از یک شب هم در اینجا نیست و فردا بهطرف خرمیثن حرکت خواهد کرد من به او گفتم که امشب در خانۀ ما بخوابد؛ چون شایسته نیست مردی چون او در کاروانسرا به سر ببرد، ولی خادم وی با دو چهارپادار که بنه او را حمل میکنند امروز و امشب در کاروانسرا خواهند بود و من زودتر آمدم که به شما بگویم ما امشب یک میهمان داریم و به عبداللّه سینا گفتم که خانۀ ما کوچک است و اصطبل ندارد وگرنه نمیگذاشتم خادم او و چهارپاداران در کاروانسرا منزل کنند.
وزن | 592 گرم |
---|---|
نویسنده |
جرج بی کوچ |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
392 |
نوع جلد |
زرکوب |
قطع |
وزیری |
بازنویسی |
14020921 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.