(سرگذشتنامه نویسندگان فرانسوی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 199 گرم |
---|---|
نویسنده |
ژوزه لانزینی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
167 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
1,250,000 ریال
(سرگذشتنامه نویسندگان فرانسوی،قرن 20م)
مادر که قاب عکس را در دستان پرگرهاش و به سمت نور کمفروغ پایان روز گرفته بود مدام تکرار میکرد: «واقعا خیلی جوونه…»، «آلبر! آلبرِ بیچاره! مثل پدرش… هر دو چقدر جوون بودن…»
برادرزادهها به یکدیگر نگاه میکردند و با لبولوچههای آویزان شک و تردیدشان را نشان میدادند. واقعا آلبر هنوز جوان بود… چهلوهفت سال! آدم نباید در این سن و اینقدر دور از خانهاش بمیرد. اما سرنوشت این بود…
نگاه پیرزن، تقریبا غریزی، به قاب دیگری که به دیوار آویخته بود افتاد: مدال نظامی پدر که در نبرد مارن جان باخت. پیرزن کمی سرش را تکان داد و یک بار دیگر احساس کرد یتیم و بیوه شده است.
دستانش را که براثر رماتیسم از ریخت افتاده بودند به قاب کوچک چسباند. حتما میخواست صحبت کند. اما بلد نبود. هیچوقت بلد نبود. او همیشه در این سکوتِ تغییرناپذیرِ آدمهایی زندگی کرده بود که کلمات را نادیده میگیرند، به حدی که از آنها میترسند، به حدی که قبول میکنند دیگر چیزی دربارهشان نگویند، چراکه در اهلی کردنشان ناتواناند.
در این لحظه داشت جنبوجوش خیابان را دنبال میکرد، بیآنکه چشم از آنجا بردارد. طبق عادتش دستمال کوچکی را دور انگشتانش میپیچاند و دوباره باز میکرد، دستمالی که احتمالا بعدها روی یکی از مبلهای اندک اتاق جا میگذاشت.
به این ترتیب خاطرات به یادش میآمدند… همهچیز بهسرعت از هفت نوامبر ۱۹۱۳ سپری شده بود. آلبر ساعت دو نیمهشب به دنیا آمده بود. رنج فراوان در شبی سرد و گِلی، در این کالسکهای که همواره در جادههای ناهموار پیشروی میکرد و مینالید. و بعد به دنیا آمده بود. خیلی آرام. بدون کمترین گریهای. دومین پسر بعد از لوسیَن که دیگر سه سالش بود… خوب بود! پدر خوشحال بود. مادر هم همینطور. همهچیز از قبل برای استقبال از بچه در خانۀ محقر موندووی برنامهریزی شده بود.
وزن | 199 گرم |
---|---|
نویسنده |
ژوزه لانزینی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
167 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.