-41%
راکون کوچولو در جنگل ایستاده بود و گریه میکرد. او به مادرش گفت: «نمیخواهم به مدرسه بروم. میخواهم در خانه پیش تو بمانم. میخواهم با دوستان و اسباببازیهایم بازی کنم. کتابهایم را بخوانم و روی تاب خودم تاب بازی کنم…
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.