(داستان های فارسی،قرن14،برنده ی هفتمین دوره ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد)
0/5
(0 نظر)
وزن | 265 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
ابوتراب خسروی |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
320 |
بازنویسی |
14040208 |
3,900,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن14،برنده ی هفتمین دوره ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد)
«باید برای دیدار مادر و اماناللهخان به بالاگدار میرفتم. صبح زود بعد با آقای توسلی راه افتادیم. دو روزی در راه بودیم. شب را اصفهان در مسافرخانهای خوابیدیم و دوباره راه افتادیم و دیروقت شب به شیراز رسیدیم و شب در مسافرخانه خوابیدیم و فردایش دیرتر از خواب بلند شدیم و تا راننده نگاهی به موتور انداخت و روغن عوض کرد و بنزین زد و ناهار خوردیم، دیگر بعدازظهر شده بود و حدود پنج عصر به عمارت اماناللهخانی رسیدیم. همانطور که حدس میزدم با آن سواری نو زیاد هم در راه نماندیم. بهنظرم خیلی زودتر از معمول به بالاگدار رسیدیم. همینکه به حیاط عمارت خاننشین اماناللهخانی وارد شدیم و از خیابان شنریزیشده باغ گذشتیم. بهنظرم همهچیز سوت و کور آمد. البته بچهها مابین درختان بازی میکردند و تک و توکی کلفت و نوکر هر کدامشان در گوشهای از باغ و حیاط سرگرم کاری بودند که دست از کار میکشیدند و میایستادند و رو به من لبخند میزدند و با تکان دادن دست و سر احوالپرسی میکردند. بچهها همینکه اتومبیل را دیدند از لابهلای درختان به سمت اتومبیل میدویدند. اتومبیل به حیاط جلو عمارت رسید. به دور حوض وسط پیچید و جلو پلههای اشکوب پایین ایستاد و من پا روی رکاب اتومبیل گذاشتم و سر به سمت اشکوبهای بالایی کشیدم و مادر را چندبار صدا زدم. مادر از اشکوب سوم سر کشید. موهایش ژولیده بود و صورتش بزک همیشه را نداشت، بلوزی مشکی پوشیده بود. همانطور که از روی نرده خیزرانی سر کشیده بود، سرش را چندبار تکان داد و گفت: «حالا میآیم پایین!» بچههایی را که دور اتومبیل جمع شده بودند، نوازش کردم. همهشان برادر و خواهرهای ناتنیام بودند که اندک شباهتی با من داشتند. سرهای پسرها را از ته تراشیده بودند و موهای همه دخترها از بزرگ و کوچک دوبافه گیس بود که روی شانه افتاده بود. از پلههای جلو عمارت بالا رفتم و از پنجره بزرگ ارسیدار سر کشیدم. اماناللهخان در گوشه اتاق روی صندلی نشسته بود و انگار متوجه آمدنم شده بود که لبخندی بر لب داشت و گفت: «خوش آمدی زکریا. میدانستم امروز ممکن است بیایی، چند روز بود چشم انتظارت بودم!» چیزهای دیگر هم گفت که نشنیدم.
وزن | 265 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
ابوتراب خسروی |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
320 |
بازنویسی |
14040208 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.