سایه های شب (ادبیات کلاسیک جهان 3)
4,550,000 ریالساعت زنگ نیمه نخست را زد. روبو در طول اتاق قدم مىزد و به کوچکترین صدایى به سوى پلهها برمىگشت. در طى این انتظار بیهوده خود را برابر آینه دید، ایستاد و خود را نگاه کرد. هیچ نشانى از پیرى در خود نمىدید و با آن که نزدیک چهل سالش مىشد سرخى آتشین موهاى فرفرىاش هنوز از میان نرفته بود. ریش کاملش نیز پُرپشت و مانند آفتاب روشن و بور بود. با آن قدوبالاى متوسط اما بسیار نیرومند از منظر خود خوشش آمد و از سرِ تقریبا پهن، پیشانى کوتاه، گردن ستبر، صورت گرد و روشن خود که در میان آن یک جفت چشم درشت و زیرک مىدرخشید خشنود شد. ابروها بالاى پیشانى به هم مىرسیدند و بر آن سایهاى از حسادت مىانداختند. چون با زنى پیوند زناشویى بسته بود که پانزده سال از خودش جوانتر بود از نگاههایى که گاهگاه به آینه مىانداخت قوت قلب دوباره مىگرفت.
یکصد غزلواره عاشقانه
2,450,000 ریالبنفشۀ تاج خار بر سر
بیشهزارِ میان این همه رنجهای تیغآلود
ناوک دردها،
گل کاسۀ غضب
چگونه ره یافتی به جان من؟
و از کدامین سوی؟
چون شد که ناگهان
آتش جانسوزت را
فرو ریختی
عاشق آتشفشان (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ72)
5,250,000 ریالچرا وارد میشوی؟ یعنی اینقدر وقت اضافی داری؟ تو تماشا میکنی. پرسه میزنی. گذر زمان را از دست میدهی. فکر میکنی به حد کافی وقت داری. همیشه بیشتر از آن چیزی که فکر میکنی وقت میگیرد. بعد دیرت میشود. از دست خودت کلافه میشوی. میخواهی بمانی. اغوا میشوی. منزجر میشوی. همه چیز به هم ریخته. همه چیز شکسته. بد بستهبندی شده یا اصلا بستهبندی نشده. برای من از سوداها و خیالهایی میگویند که لازم نیست بدانم. لازم است. آه، نه. به هیچکدام از اینها نیازی ندارم. چیزی را با نگاهم میبلعم. باید چیزی را بردارم، بغل کنم. همانموقع که فروشندهاش مرا زیرچشمی میپاید. من دزد نیستم. بهاحتمال خیلی قوی خریدار هم نیستم.
پس چرا وارد میشوم؟ فقط برای آنکه بازی کنم. بازی قایم باشک. بدانم چی بود و قیمتش چقدر بود، چقدر باید میبود و چقدر باید در آینده باشد. اما شاید قیمت نکنم، چانه نزنم، خرید نکنم. فقط تماشا کنم. فقط ول بگردم. احساس میکنم سبکبالم. ذهنم خالی است.
نهنگ های خانگی
قیمت اصلی: 1,200,000 ریال بود.1,092,000 ریالقیمت فعلی: 1,092,000 ریال.حلبی
950,000 ریالچیزی به پایان نیسان نمانده است. کمیسیون شالی جلسه پشت جلسه میگذارد و هنوز حتی به یک زمین هم مجوز کاشت داده نشده است. دکتر «مبارزه با مالاریا» هم مصیبتی همچون رسول افندی است. او هم برای امضا پا پیش نمیگذارد. میترسد.
همۀ شالیکارها شب و روز دور سر رسول افندی میگردند. اما رسول افندی زیر بار نمیرود.
میگوید: «نکنین، روا نیست»، گردن خم میکند و دانههای درشت اشک در چشمانش جمع میشود. میگوید: «نکنین حضرت آقاها. شما خانهای بزرگی هستین. از یکی مثل من چی میخواین؟ من یک سال و نیم به بازنشستگیم مونده. باعث بدبختی زن و بچهم نشین. من رو قاطی این بازی نکنین… .»
طی این مدت شالیکارها آنقدر رسول افندی را تحت فشار گذاشتند تا یک روز، آن آدم صبور و آرام چنان از کوره دررفت که شروع به دادوفریاد کرد: «استعفا میکنم، لعنتیها جونم به لبم رسید، استعفا میکنم، جونم به لبم رسید.»
کمی بعد هم استعفانامه و دلایل استعفایش را مفصل نوشت. درست پنج صفحۀ ماشیننویسیشده. اگر کسی استعفانامه را میخواند، دلش خون میشد. در این برگهها هر آنچه در این پنج ماه جانشینی بر سرش آمده و رنجهایی که کشیده بود، روایت میشد. البته خدا را شکر که بعضی مأموران ژاندارمری و پلیس بهموقع وارد عمل شدند و کسی نتوانست استعفانامه را بخواند.
واژه ها به دیدن من آمدند
1,100,000 ریالسفر کن
از این سر رگهایم تا آنسو سفر کن
به جزیرهی خونین بیا
و مسافری پیدا کن که تو را نشناسد.
باغی بباف
و صورت اشیاء را لمس کن
تا نامی پیدا کنند.
این جهان کلوچهی رجالهها بود
و ما برای شمردن دندانشان قدم به جهان نهاده بودیم.
از آنسر پنجههایم تا جنگل رویاها سفر کن
به خانهی خود بیا
هوا سرداست
و گرگها و گرازهای گرسنه به سوی چراغها میآیند.
به خانهی خود بیا
و زیر پوستم زندگی کن
اینجا که تمام مهمانان
به نام توام میشناسند
تاریخ سیاسی جهان (روایت سه هزار سال جنگ و صلح)،(نگاه تاریخی-سیاسی 1)
4,950,000 ریالچندکیلومتر خارج از بوداپست، پایتخت مجارستان، باستانشناسان چیز مهمی کشف کردند. آنها در گوری متعلق به شش قرن پیش از «دوران مشترک» بقایای اجساد مادر و پسری سَکایی را از دل خاک بیرون کشیدند. شواهد به دست آمده نشان میداد اجساد کشف شده مردمان ثروتمندی نبودهاند، با این وصف اقوام و بستگانشان بهترین جامهها را بر تن آنها کرده، مادر و فرزند تا به آن روز صمیمانه در آغوش یکدیگر غنوده بودند. آنها قربانی یکی از بیشمار جنگهایی بودند که میان قبایل سکاها شعلهور بود. خیره و بهتزده بالای سر آنها ایستاده بودم. مردمانی که تا این اندازه به خود و فرزندانشان عشق میورزیدند چگونه این طور شتابان از جنگی خونبار به جنگی دیگر میشتافتند؟ چرا که حتی امروزه نیز بسیاری از کشورها خود را تا بن دندان مسلح میکنند و آمادۀ جنگ میشوند، جنگهایی که بنیان خانوادههای عاشق را همچنان از هم میپاشد. آیا دیپلماسی آنقدر درمانده است که نمیتواند از بروز رقابتهای نظامی و شعلهور شدن جنگ جلوگیری کند؟ چرا مردمان سیارهای که در حسرت صلح هستند، قادر به پاسداری از آن نیستند؟ هنریکیسینجر، سیاستمدار نامدار آمریکایی میگوید: «جنگ و صلح متاع اصلی بازار سیاست جهانی است. اگر چه دستورکارها و فوریتهای بینالمللی به سبب مقتضیات بومی و حتی مسائل پیش پا افتادهای چون «قانونِ درجۀ انحنایِ موز» دستخوش تغییر میشوند، باز هم سازوکار دیپلماسی وظیفۀ سترگی در مواجهه با برهههای خطیر و دفع شر بر گُرده دارد.» از همین روست که سیاستورزی و دیپلماسی کاری بس طاقتفرسا و در عین حال رازآلود است؛ دنیای آداب و وقار و تشریفات است و عمده قوانین آن در خفا و محرمانه تعیین میشود. بسیاری از جوانان به واسطۀ همین ویژگیهاست که شیفتۀ ورود به دنیای سیاست هستند. بسیاری تلاش میکنند از گوشه و کنار عرصۀ روابط بینالملل به سیاست ورود کنند، من این کتاب را ویژۀ این افراد نوشتهام. این کتاب برای تمام مردان و زنانی است که مشتاق مطالعهاند، کسانی که جهان را روایت میکنند؛ این کتاب برای کسانی نوشته شده است که سیاستهای جهانی را سامان میدهند، برای روزنامهنگاران، سیاستمداران، دیپلماتها، افسران ارتش یا اساتید دانشگاهها. همۀ این افراد میتوانند مخاطب خاص این کتاب باشند.
خود شیفتگی
1,350,000 ریالفروید اصطلاح «نارسیسیسم» (خودشیفتگی) را از دو تن وام گرفت: پاول نِکه، که در سال 1899 از آن برای توصیف انحرافی استفاده کرد که در آن فرد با بدن خود چون ابژهای جنسی برخورد میکند، و هَوْلاک اِلیس، که یک سال پیش از آن از این اصطلاح برای توصیف نگرش روانشناسانهای مشابه نگرش روانشناسانۀ شخصیت افسانهای نارسیسوس استفاده کرده بود (به معنای «شبهنارسیسوسی»). براساس طبقهبندیفروید در اولین رساله از سه رسالهاش از اقسام انحرافها، میتوان گفت خودشیفتگی مدنظر نکه انحرافی از حیث ابژۀ جنسی است.
براساس تجربیات بالینی، خودشیفتگی در بیماران دیگر نیز دیده میشوند؛ مثلا، همانطور که سَجِر اشاره کرده، در همجنسگرایان. عاقبت در سال 1911 اوتو رانک نتیجه گرفت که تخصیصهای خودشیفتهوار لیبیدو ممکن است جایگاهی در رشد جنسی بهنجار انسان داشته باشد. درنتیجه، دیگر خودشیفتگی صرفا نوعی انحراف نبود و به «مکمل لیبیدوی ایگویسمِ غریزۀ صیانت نفس» نیز تبدیل شد (فروید، 1914، 73_74). در این مرحله از بحث، بهتر است لحظهای به سراغ مقالۀ فراموششدۀ رانک برویم و در آن درنگی بکنیم. این مقاله بر اهمیت خودشیفتگی تأکید میکند و آن را پدیدهای بهنجار و گذاری اجتنابناپذیر از خودانگیزی جنسی به عشق ابژهمحورِ دوران نوجوانی میداند. پروندهای که رانک به آن اشاره میکند مربوط به زنی است که، بنا به روایت رانک، عشقش به بدن خود نهتنها به غرور زنانۀ معمولش شکل داده، بلکه پیوندی وثیق با تمایل همجنسگرای او دارد. رانک معتقد بود که خوددوستی در زنان نوجوان با حالتِ عاشقِ مادر بودن در دوران کودکی ارتباط دارد، حالتی که بعدا به همانندسازی با مادر و جستوجوی خویشتن در شریک همجنسگرای مؤنث تغییر شکل مییابد (همانطور که پیش از این دربارۀ مردان گفته شد). خیالپردازی دربارۀ بازگشت سرزندگی جوانی اینگونه متبلور میشود و این خیالپردازی در سالهای بعد نقشی مهم در ایدههای بعدی رانک دربارۀ همزاد چونان ایدهآل خودشیفته جاودانگی ایفا کرد.
کشتن مرغ مقلد (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ151)
3,850,000 ریالسایمون درحالیکه اوامر آسمانی دربارۀ مالکیت اموال منقول از نوع انسانیاش را از یاد برده بود، سه برده خرید و با کمک آنها در کنارۀ رودخانۀ آلاباما، در چهلمایلی سینت استیفنز خانهای بنا نهاد. او فقط یک بار به سینت استیفنز بازگشت؛ آن هم برای یافتن همسر بود که به همراه او خط تولید پرثمری را برای تولید فرزند دختر به راه انداخت. سایمون طولانیزندگی کرد و وقتی مرد ثروتمند بود.
برای مردان خانواده رسم بر این بود که همچنان در اقامتگاه سایمون فینچ بمانند و زندگیشان را از راه تجارت پنبه بگذرانند. این مکان خودکفا بود و اگرچه در مقایسه با امپراتوریهای اطراف آن حقیر مینمود، ولی رویهمرفته میتوانست تمام ارزاقی را که برای گذران زندگی لازم بود تأمین کند؛ جز یخ، آرد گندم و منسوجات که با قایق از موبایل آورده میشد. با همۀ این احوال اگر سایمون میدانست منازعۀ شمال و جنوب اعقابش را از همهچیز بهجز زمینشان محروم کرده است، دچار خشم عاجزانهای میشد. با این وصف، زندگی در ملک موروثی تا میانههای قرن بیستم ادامه پیدا کرد؛ زمانیکه پدرم، اتیکوس فینچ، برای تحصیل حقوق به مونتگمری رفت و برادر کوچکترش برای تحصیل پزشکی به بوستون عزیمت کرد. خواهرشان، الکساندرا، تنها فینچی بود که در آبادی باقی ماند و با مرد کمحرفی ازدواج کرد که بیشتر وقتش را در ننویی کنار رودخانه دراز میکشید و تاب میخورد و منتظر بود قلابش طعمهای را به چنگ آورد.
ساندویچ ژامبون (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ40)
3,750,000 ریالمن خانه مادربزرگ را دوست داشتم. خانهی کوچکی زیر انبوه شاخههای آویزان درختان فلفل. امیلی همه قناریهایش را در قفسهای جداگانهای نگه میداشت. یکبار را بهخوبی یادم است. حوالی عصر میخواست روسری سفیدی را روی قفسها بیندازد تا پرندهها بتوانند بخوابند. بقیه هم نشستند روی صندلی و شروع کردند به صحبت. آنجا یک پیانو بود. من نشستم پشتش و کلیدها را فشار دادم و به صداهاشان گوش کردم. آن کلیدهای انتهایی پیانو را بیشتر دوست داشتم، جایی که انگار دیگر به سختی صدایشان در میآید – صدایی مانند افتادن تکههای یخ روی یکدیگر..
کلود ولگرد (چشم و چراغ 70)
1,625,000 ریالکلود همین که به زندان مرکزى کلروو رسید شبها در اتاقى محبوس بود و روزها در کارگاه زندان به کار کشیده مىشد. البته متوجه هستید که مقصودم از کارگاه توهین به کارگاهها نیست.
کلود ولگرد یعنى کارگر شریف سابق و دزد حال و آینده قیافه نجیب و موقر و پیشانى بلندى داشت و با آنکه هنوز جوان بود چین بر جبینش نشسته بود. در زلف سیاه و پرپشتش تک تک موهاى سفید پراکنده دیده مىشد. چشمان جذاب و مهرآمیزش در زیر کمان ابروان سیاه و موزون او در حدقه فرو رفته بود. منخرینش باز و چانهاش برآمده بود، لبانش حالتى بىاعتنا و تحقیرآمیز داشت. خلاصه مردى «باکله» بود، سرى داشت که به تنش مىارزید ولى اکنون مىبینیم که اجتماع با آن سر چه کرد.
کلود کمحرف بود ولى «ژست» و حرکت زیاد داشت. سلطه و قدرتى معنوى در سراپاى وجود او نهفته بود که دیگران را به اطاعت وامىداشت. حالت تفکرى در سیماى او دیده مىشد که حاکى از اراده و جدیت او بود نه از آلام و مصائب روحى، و با این وصف در زندگى درد و رنج بسیار دیده بود.
آنتونیو گرامشی (درآمدی بر اندیشه های سیاسی)
1,550,000 ریالگرامشی درون اندیشههای مارکس «زیست». اما اندیشههای مارکس برای او عاملی بازدارنده محسوب نمیشد که نوآوری و خلاقیتش را محدود کند و به زنجیر بکشد؛ این اندیشهها چارچوبی از باورها و اندیشهها بودند که ذهن او را آزاد ساخت، آن را رها کرد و به کار انداخت. بیشتر ما از باورها و اندیشههایی الهام گرفته و تغذیه شده بودیم موسوم به نوشتجات مارکسیستی که در آنها مفسری که نگران ماهیت شبهمذهبی تکلیفش (و بیتردید تکلیفش!) است، فقط پیرایش و تصحیح جستهگریختۀ علائم سجاوندی آن نوشته را برای خود مجاز میشمرد، درنتیجه ما شیوایی و تازگی نوشتههای گرامشی را همانند تأثیر رهاییبخش و انقلابی آن تجربه کردیم. در اینجا، آنچه بیتردید محدودیت متنی به شمار میرفت، یعنی ماهیت پراکندۀ نوشتههای وی، برای ما امتیازی مثبت محسوب میشد. دستنوشتههای گرامشی حتی در برابر هماهنگترین تلاشها برای دوختن مرزهای آزاد و رهای اندیشۀ او به جامهای یکدست و یکپارچۀ راستکیشانه و ارتودکسی پایداری کرد.
بنابراین، گرامشی به این معنا، و بدون آنکه بخواهیم سایر جنبههای اندیشه و تفکرش را نادیده بگیریم، در نقش تمامعیارترین «نظریهپرداز سیاسی» ظاهر شد. او همانند شماری از نظریهپردازان همرده و همترازش در تاریخ، پنداشتی جامع و مبسوط از «سیاست» به ما عرضه کرد که مشتمل است بر توازنها و ضرباهنگها، اشکال و قالبها، خصومتها و تعارضها و دگرگونیها و تحولهایی ویژه و مختص آن در مقام رشتهای علمی. مراد من آن شیوهای است که وی به مدد آن مفاهیمی چون «مناسبات نیروها»، «انقلاب منفعلانه»، «ترانسفورمیسم»، «بزنگاه یا بحران استراتژیک» و «جبهۀ تاریخی» را توسعه داد و همچنین معانی نوینی به مفهوم «حزب» بخشید. درک مفاهیم فوق اقتضای اندیشیدن دربارۀ امر سیاسی است براساس شیوۀ جدید؛ سطح استراتژیکی که سایر عوامل تعیینکننده بهشدت درون آن متراکم و متمرکز میشوند.