تابلوی خانوادگی
1,150,000 ریالدوک: شما خیلی زیبا هستین، دوشیزه، و بسیار جذاب.
ملانی: اوه!
دوک: مطمئنم محاله که بتونین سنگدل باشین.
ملانی: وقتی کسی تحقیر بشه، دیگه خوشقلب بودن براش کار سختیه.
دوک: همسرم اونطور که من درک میکنم، درک نداره.
ملانی: (نگاهش را از او برمیدارد.) اوه، دوک.
دوک: شما عاشق پسر من هستین؟
ملانی: (همچنان نگاهش رو به پایین است.) نمیدونم.
دوک: اون عاشق شماست؟
ملانی: بله.
دوک: شما قصد دارین با اون ازدواج کنین؟
ملانی: لطفاً! من نمیدونم.
دوک: تمام دارایی اون تحت کنترل مادرشه؛ اگه باهاش ازدواج کنین، اون رو از همهچیز محروم میکنین.
ملانی: میفهمم.
دوک: درحالیکه من…
ملانی: (سرش را بهسرعت بلند میکند.) شما؟
دوک: (با کمی شرمساری) خودم رو تو شرایط بسیار شرمآوری حس میکنم.
ملانی: چرا؟
دوک: نمیخوام شما رو با گرفتاریهای خودم خسته کنم، اما شما خیلی مهربونین.
ملانی: (بهسمت او میرود.) چی میخواین بگین؟
دوک: من یه خونۀ کوچیک تو لندن دارم، یه خونۀ نقلی قشنگ که به زیبایی مبله شده و درست نزدیک محوطۀ بِرکلیه، و چون کسی اونجا ساکن نیست حس خوبی نداره. روی اسباب و اثاثیۀ زیباش رو با پارچه پوشوندهان و پردههاش کشیده شده.
ملانی: (رو برمیگرداند.) همسرتون چیزی درمورد اون خونه میدونه؟
دوک: نه.
خنده امروز
880,000 ریالمونیکا: اگه ساعت آقای اِسندین تا دوازده زنگ نخوره، بهتره بیدارش کنیم.
فِرِد: آخرین باری که این کار رو کردیم یادته!
مونیکا: نمیشه کاری کرد، بههرحال که بیرون ناهار میخوره.
فِرِد: پس اگه قشقرق بهپا شد، من رو سرزنش نکن.
در همین لحظات گَری اِسندین در بالای پلهها ظاهر میشود. لباس خواب به تن دارد و موهایش آشفته است.
گَری: (خشمگین) فکر نمیکنم دلتون بخواد من رو از خواب ناز بیدار کنین. پس برای چی مثل عجوزهها جیغ میکشین! چه خبرتونه؟
مونیکا: داشتیم دربارهی خانم استلینگتون حرف میزدیم.
گَری: خانم استلینگتون کدوم خریه؟
مونیکا: ایشون تو اتاق مهمون هستن.
گَری: (از پلهها پایین میآید.) نپرسیدم کجاست، پرسیدم کیه؟
مونیکا: میتونم مشخصاتش رو از روی دفترچه تلفن برات پیدا کنم.
فِرِد: شاید دونستن اینکه ایشون دستهکلیدشون رو جا گذاشتن کمک کنه یادتون بیاد از کی حرف میزنیم.
گَری: فِرِد گمشو برام یه قهوه بیار.
فِرِد: به روی چشم!
کیمیاگران صحنه (آزمایشگاه های تئاتر در اروپا)
2,650,000 ریالپیشگامان در هر حوزهو رشتهای راه میگشایند و رهروان را طریق مینمایند. استادان بزرگ تئاتر نیز درختِ تناور این هنر را مراقباناند تا دیگران به میوهها برسند. این کیمیاگران زحمتِ خود میدارند و راحت ما هدف آنهاست.
کتاب کیمیاگرانِ صحنه یکبار دیگر نشان میدهد که تئاتر صرفا جمع شدنِ چند نفر و آماده کردن کاری برای اجرا نیست و وجوه دیگری نیز دارد که بسا از رویدادِ شگفتانگیز و سرگرمیساز، کارسازترند. هرچند این رویداد بهتنهایی نیز انسانساز است.
کتاب میگوید تاریخ تئاترِ قرن بیستم فقط تاریخ اجراها نیست، کافی است که عنوان هر کتاب تاریخی را با گزارشهای آن دوره مقایسه کنیم تا ببینیم تاریخنگاران چه بخش بزرگی از این کوهِ یخ را نادیده گرفتهاند. آپیا، فوکس، استانیسلاوسکی، راینهارت، میرهولد، کوپو، اینها هنرمندانی هستند که با کارها و بوطیقاهای خود، که صرفا نمیتوان آنها را به یک یا چند اجرا محدود کرد، تبدیل به تاریخ تئاتر قرن بیستم شدهاند.
چه چیزی در این آزمایشگاهها آماجِ جستجوست؟ بهیک کلام: پرورشِ انسان. اینکه بداند کیست، کجاست، و آمدن و رفتن او را چه غایت و منظوری است. اینکه بداند تواناست و بتواند تواناییهای خود را گسترش دهد. که بداند بیعشق و خرد، علفهرزی است در دستهای بادِ بنیانکن.
شینو درنهایت با تأکید بر بعدِ پژوهشی و آزمایشگاهی کار مینویسد این بُعد به تئاتر کاربرد و هدفی نو بخشیده و آن را قادر ساخته که بهمثابه جایی برای رشد درونی یا سیاسی، محلی برای تعالی، و یا صرفا محلی برای بیان شرافتِ اخلاقی و جنسیتی و ارزشی برای فردِ کنندهیکار دیده شود.
گزیده غزلیات مولوی
قیمت اصلی: 2,500,000 ریال بود.2,250,000 ریالقیمت فعلی: 2,250,000 ریال.پسر خانواده وینزلو (دیوار چهارم 6،نمایش نامه)
520,000 ریالگریس: (با خشمی ناگهانی) کاش میتونستم در این مورد سر عقل بیام. (به رونی اشاره میکند.) خیلی خوشحاله، یه مدرسهی خوب میره و درسش هم خیلی خوبه. اگه نرفته بودی واسه عالم و آدم جار بزنی، لازم نبود هیچکی اصلاً از جریان آزبورن خبردار بشه. با این وضع، حالا هر اتفاقی که بیفته، بقیهی عمرش میشه همون پسرهی پروندهی وینزلو، همون پسره که اون حوالهی پستی رو دزدیده بود.
آرتور: (با ترشرویی) همون پسره که اون حوالهی پستی رو ندزدیده بود.
گریس: (خسته) فرقش چیه؟ وقتی چند میلیون آدم راجع بهش حرف میزنن یا براش شایعهدرست میکنن، اینکه دزدیده یا ندزدیده اصلاً اهمیتی نداره. پسر خونوادهی وینزلو بودن براش کافیه. میگی حاضری همه چی رو فدای رونی کنی، اما وقتی بزرگ شد واسه این فداکاریات ازت تشکر نمیکنه، آرتور، حتی اگه زندگیات رو بهپاش بریزی که توی روزنامهها اعلام کنی بیگناهه. میخوام بدونم واسه چی؟ صد بار از تو و کیت خواستم بهم بگین، اما هیچوقت نمیگین. واسه چی، آرتور؟
آرتور با درد و سختی از جایش بلند میشود و بهسمت گریس میرود.
آرتور:(آرام) واسه عدالت، گریس.
گریس: خیلی شرافتمندانه به نظر میآد. مطمئنی اینطوره؟ مطمئنی فقط واسه حفظ غرور و یه خودستایی معمولی نیست یا از سرِ یه سماجت محض و بیمنطق؟
آهنگ عشق (سنفونی پاستورال)
قیمت اصلی: 780,000 ریال بود.702,000 ریالقیمت فعلی: 702,000 ریال.بهترین دوران زندگی زن (دوران بعد از چهل سالگی)
قیمت اصلی: 1,900,000 ریال بود.1,710,000 ریالقیمت فعلی: 1,710,000 ریال.شیطان در شهر سپید:قتل،جادو و جنون در نمایشگاهی که آمریکا را دگرگون کرد (ادبیات پلیسی41)
5,200,000 ریالناپدید شدن چه آسان بود.
روزانه هزاران قطار وارد شیکاگو و از آن خارج میشدند. بسیاری از آنها حامل زنان جوان و تنهایی بودند که تاکنون هیچ شهری را از نزدیک ندیده بودند، اما میخواستند در یکی از بزرگترین و دشوارترین شهرها ساکن شوند. جین آدامز، یکی از اصلاحطلبان آمریکایی و مؤسس هال هاوس شیکاگو در این مورد نوشته: «قبلا هرگز در طول تاریخ، چنین تعداد زیادی از دختران جوانی از خانه و کاشانهی خود جدا نشده بودند تا تنها در خیابان قدم بزنند و برای غریبهها کار کنند.» زنان در جستجوی کارهایی از قبیل ماشیننویسی، تندنویسی، خیاطی و بافندگی بودند. مردانی که آنها را استخدام میکردند، معمولاً شهروندانی بااخلاق و در پی سود و منفعت خود بودند، اما نه همیشه. در روز سیام ماه مارس سال 1890، یکی از مأمورین بانک ملی هشداری در روزنامهی شیکاگو تریبون منتشر کرد تا به زنان تندنویس در این مورد هشدار دهد: «ما عقیده داریم که هیچ مرد شریفی که پا به سن گذاشته، برای استخدام بانویی تندنویس آگهی نمیدهد که بلوند، زیبا و تنها باشد و از خود تصویری ارسال کند. تمام این تبلیغات، مبتذل هستند و ما به تمام بانوان پیشنهاد میکنیم که به آنها توجهی نکنند.»
زنان برای رفتن به محل کار خود، مجبور بودند از خیابانهایی بگذرند که پر بودند از کافه، قمارخانه، و روسپیخانه. همهجور کار خلافی بهصورت قانونی انجام میشد. بن هکت، در اواخر عمرش، در تلاشی برای توصیف ویژگیهای شیکاگوی قدیم نوشت: «اتاقهایی که مردم درستکار در آن زندگی میکردند، مکانهایی حقیر بود (درست مانند اکنون). دانستن این موضوع خوشایند بود که شیطان هنوز در بیرون خانههای آنها مشغول جستوخیز است.» مکس وبر در تشبیهی زیرکانه نوشت: «مانند انسانی که پوستش کنده شده باشد.»