خیاطی به روش مولر
قیمت اصلی: 1,600,000 ریال بود.1,440,000 ریالقیمت فعلی: 1,440,000 ریال.تب یونجه
1,100,000 ریالسورل: میدونی که هیچوقت نمیتونیم اونها رو نگه داریم. در مورد شلمشوربابودنمون حق با توئه، سایمون. کاش اینطوری نبودیم.
سایمون: اهمیتی داره؟
سورل: فکر کنم باید اهمیت داشته باشه… واسه آدمهای دیگه.
سایمون: این تقصیر ما نیست. اینمدلی بار اومدهایم.
سورل: خب، اگه ما اونقدر باهوش هستیم که این رو میفهمیم، پس باید اونقدر باهوش باشیم که خودمون رو تغییر بدهیم.
سایمون: مطمئن نیستم که بخوام.
سورل: ما بهشدت بیادب هستیم.
سایمون: نه با آدمهایی که دوستشون داریم.
سورل: آدمهایی که دوستشون داریم باهاش کنار میآن، چون اونها هم ما رو دوست دارن.
سایمون: منظورت از بیادبی دقیقاً چیه؟ بلدنبودن فوتوفنمعاشرت و گپزدن؟
سورل: ما هرگز سعی نمیکنیم وقتی کسی اینجا میآد، بهش برسیم.
سایمون: چرا باید این کار رو کنیم؟ اینکه یه نفر مدام حواسش به آدم باشه، نفرتانگیزه.
سورل: بله، اما آدمها دوست دارن کمی بهشون توجه بشه. ما هیچوقت یه بار هم از کسی نپرسیدهایم که آیا خوب خوابیده.
آن چه شما می گویید،آن چه پزشک می شنود (روایت هایی از پزشک و بیمار)
2,300,000 ریالکمتر پزشکی است که ادعا کند تاکنون در ارتباط با بیمارش دچار سوءتفاهم نشده باشد. در صحبتهای روزمره، هرکدام از ما براساس سابقهی خانوادگی، فرهنگی و علمیِ خود گفتههای دیگران را تفسیر میکنیم و بارها اتفاق میافتد که برداشت ما از مقصودِ طرفِ مقابلمان از واقعیت فاصلهی بسیاری دارد. مثلا ازآنجاکه من ترجیح میدهم از هر اقدام درمانی که به بدنم مربوط است مطلع باشم، تصور میکنم بیمارانم هم اینطور فکر میکنند؛ بنابراین روشهای مختلف درمانی را، با ذکر مزایا و معایب آن، توضیح میدهم تا بیماران بتوانند در تصمیمگیری سهیم باشند، ولی بارها متهم شدهام که قدرت تصمیمگیری ندارم. این سوءتفاهم در هر رابطهای ممکن است رخ دهد، اما این مسئله در رابطهی پزشک و بیمار بازتابِ بسیار بیشتری دارد. بیمار معمولا مضطرب است، درد دارد، معذب است و طبیعی است که تمرکز کافی نداشته باشد که همین مسئله موجب پیچیدگی بیشتر رابطه میشود.
ماجرای قتل راجر آکروید (مجموعه داستانهای آگاتا کریستی)،(کمیک استریپ)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 1,000,000 ریال بود.900,000 ریالقیمت فعلی: 900,000 ریال.آماندا (نمایش نامه در پنج پرده)،(نمایش نامه)
قیمت اصلی: 600,000 ریال بود.540,000 ریالقیمت فعلی: 540,000 ریال.دوشس: شما هستید؟
آماندا: بله، مثل اینکه.
دوشس: صاف بایستید!
آماندا متعجب صاف میایستد.
دوشس: چرا قدتون بلندتر نیست؟
آماندا: نمیدونم. کاریش نمیشه کرد.
دوشس: (آمرانه) پس بیشتر سعی کنید. (آماندا به او نگاه میکند.) دخترم… من شصت سال دارم و توی تمام زندگیم کفشهای پاشنهبلند عهد لوئی پانزدهم به پا کردم. (کفش آماندا را نشان میدهد.) نه اینطور کفش که فقط به درد دوچرخهسواری میخوره. شما فکر میکنید قد من بدون کفش چقدر باشه؟
آماندا: تقریبا یک متر و چهل سانتیمتر.
دوشس: (کمی دلخور) خیلی خب… قدِ من یک متر و سی و هشته، اما این خیلی مهم نیست، چون شما منو هیچوقت بدون کفش نمیبینید، دختر خانم. هنوز هیچکس منو بدون کفش ندیده. البته به استثنای دوک، شوهرم. اما اون اینقدر نزدیکبین بود که نوک دماغ خودش رو هم نمیدید. (به طرف آماندا میرود و با تندی میپرسد.) این چیه؟
آماندا: (کمی خودش را گم کرده.) دستکش!
دوشس: بیندازیدش جلو سگها.
آماندا: جلو سگها؟
آهنگ های شکلاتی (نمایش نامه)
650,000 ریالدمدمههای غروب بود و ما حرفهای قشنگی زده بودیم. بعد سکوت مطبوعی بین ما افتاد و من بلند شدم، سازدهنیمو درآوردم و گفتم: میخوای برات یه دهن ساز بزنم؟ گفت: آره، بزن، یه آهنگ شکلاتی بزن! و من آهسته، عاشقانه، شورانگیز… زدم. اون به طرز باشکوهی نشسته بود اینجا و سرشو انداخته بود پایین. نجیب، ملایم، آبی، عین مجسمة یه قِدّیس…
دار و دسته ی اسمایلی
4,200,000 ریالچند اتفاق بهظاهر غیرمرتبط سبب شدند که آقای جُرج اسمایلی بعد از بازنشستگیِ مشکوکش دوباره دعوت به کار شود. اتفاق اول مربوط به پاریس و ماه خرماپزانِ اُگوست بود، وقتی که پاریسیها، بنا بر سنتی دیرینه، شهرشان را برای آفتاب سوزان و کرورکرور توریست میگذاشتند و خودشان آن را ترک میکردند.
در یکی از روزهای اُگوست، چهارم اُگوست و دقیقا رأس ساعت دوازده، وقتی که ناقوس کلیسا نواخته شد و زنگ کارخانهای، درست قبل از صدای ناقوس کلیسا، به صدا درآمد، در جایی که قبلا به داشتن جمعیت زیادی از مهاجران روسِ فقیر معروف بود، زن کوتاهقد و تنومندِ حدودا پنجاهسالهای، درحالیکه ساک خریدی در دست داشت، از تاریکی یک انبار قدیمی بیرون آمد و با انرژی و عزمی ذاتی در امتداد پیادهروِ منتهی به ایستگاه اتوبوس به راه افتاد. خیابانْ گردوخاکگرفته و باریک بود. آن خیابان در تصرف دو فاحشهخانه با کرکرههای کشیده و گربههای بسیار بود. بنا بر دلایلی، آنجا محلی بود با سکوتی خاص. چون آن انبار محل نگهداری اقلام و اجناس خرابشدنی هم بود، حتی در طول تعطیلات باز بود. گرمای سنگینشده با دود اگزوز ماشینها و عاری از ذرهای نسیم، همچون حرارت ناشی از بالا رفتن بالابرها، بالا میآمد و بهصورت زن میخورد، اما در چهرهی اسلاویاش نشانی از اعتراض دیده نمیشد. او برای زندگی و کار در یک روز داغ نه ساخته شده بود و نه لباس مناسب چنین روزی را بهتن داشت. داشتن قدِ کوتاه و هیکلی چاق مجبورش میکرد برای پیش رفتن کمی روی زمین قِل بخورد. پیراهن مشکیاش، که طبق قوانین کلیسا دوخته شده بود، بهجز یک خط قیطانی سفید در جای گردن و یک صلیب فلزی بزرگ، نه [قسمتِ] کمر داشت و نه هیچ قسمت آزاد دیگری. صلیب که خوشساخت بود اما هیچ ارزش ذاتی دیگری نداشت روی برجستگی سینههایش افتاده بود.
زن در آینه
2,950,000 ریالزن جوان زیر لب گفت:
ـ حس میکنم با بقیه فرق دارم.
هیچکس به حرف او توجهی نمیکرد. درحالیکه عاقلهزنها دوروبر او در جنبوجوش بودند، یکی تور سرش را مرتب میکرد، آن یکی موهای بافتهشدهاش و دیگری روبانش را، و درحالیکه زن خیاط مشغول کوتاه کردن زیردامنیاش بود و بیوهی مرد معمار بند کفشهای راحتی قلابدوزیشدهاش را میبست، زن جوان که بیحرکت ایستاده بود حس میکرد به یک کالا تبدیل شده است، مسلما کالایی وسوسهانگیز، آنقدر فریبنده که بتواند کنجکاوی همسایگان را تحریک کند و درعینحال کالایی ساده.
اَنیک به اشعهی آفتاب نگاه کرد که از پنجرهی کوچک لغزیده و به شکل خطی اُریب از اتاق عبور میکرد. لبخند زد. اتاق زیرشیروانی، که این نور طلایی سایهروشنِ آن را میشکافت، به سبزهزار یک جنگل شباهت داشت که با طلوع آفتاب به جنبش درآمده بود، جایی که در آن سبدهای لباس جایگزین سرخسها و زنان جایگزین گوزنهای ماده شده بودند. باوجود پرحرفیهای بدون وقفه، اَنیک به سکوتی گوش فرا میداد که در اتاق جریان داشت، سکوتی عجیب، آرامشبخش و سنگین که از دوردست میآمد و در لابهلای پچپچهای خالهزنکی حامل پیامی بود.
اَنیک، به امید آنکه یکی از این زنان پُرافاده صدایش را شنیده باشد، رویش را برگرداند، اما چشمانش با هیچ نگاهی تلاقی نکرد؛ اَنیک که محکوم بود وسواسهای آرایشی آنها را تحمل کند، حتی از اینکه جملهی «حس میکنم با بقیه فرق دارم» را بر زبان آورده باشد، دچار تردید شد.
قتل های هونجین
قیمت اصلی: 1,750,000 ریال بود.1,575,000 ریالقیمت فعلی: 1,575,000 ریال.انتشارات قطره