ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت-
6,400,000 ریالآدمها به کارخانه میآیند و از ساعت هشت تا پنج بیهیچ پرسشی وظیفۀ بیمعنایی را انجام میدهند زیرا ساختار این شیوه را میطلبد. هیچ شرور یا «آدم بدجنسی» وجود ندارد که بخواهد آنها زندگی بیمعنایی داشتهباشند. فقط ساختار، فقط سیستم است که آن را میطلبد و هیچکس حاضر نیست وظیفۀ هولناک تغییر ساختار را فقط به دلیل بیمعنایی به عهده بگیرد. اما ویرانکردن یک کارخانه، شورش علیه یک حکومت یا اجتناب از تعمیر موتورسیکلت فقط به دلیل اینکه سیستم است، حمله به معلولها بهجای علتهاست و تا وقتی حمله فقط به پیامدها باشد، هیچ تغییری ممکن نیست. سیستم حقیقی و واقعی، خودِ عقلانیت، بنیاد اندیشۀ نظاممند فعلی ماست و اگر کارخانهای نابود شود ولی عقلانیتی استوار باشد که آن را تولید کردهاست، پس عقلانیت بهسادگی کارخانۀ دیگری تولید میکند. اگر یک انقلاب، یک حکومت نظاممند را نابود کند اما الگوهای نظاممند اندیشۀ مولد آن حکومت دستنخورده باقی بمانند، آنگاه آن الگوها خود را در حکومت آینده تکرار میکنند.
یک زن تئوری در کافه بیتلز (براساس یک روایت واقعی)
1,650,000 ریالنیم ساعتی از رفتن هدایت به بانک گذشته بود که در کافه باز شد و یه خانم سی وپنجساله شبیه عکس سیاه و سفید اوا گاردنر، هنرپیشهی معروف امریکایی، با یه پوشش ساده اما هوشمندانه _ میدونست تو هوای گرم باید لباسهای یاسی و آبی کمرنگ بپوشه و سایههای ملایم و خنثی با ته رنگ گلی بزنه _ وارد شد و سلام کرد. محو چهرهش شدم، با اینکه الآن فکر میکنم چشمهاش زیادی برای صورتش ریز بودن و زاویهی عجیب وغریبی داشتن و گونههاش هم زیادی بالا بودن و صورتشو مربعیشکل کرده بودن و لب پایینش هم خیلی پرتر از لب بالا بود و اصلا شبیه اوا گاردنر نبود.
نیلس هاو برای رویا نوشت: رویای عزیز، چند وقت پیش دیدم متخصصان بیهوشی دربارۀ صعود کیهانی بحث میکنند. متخصصان بیهوشی توی آسانسور، دربارۀ صعود کیهانی حرف میزدند وقتی بیمارها، به همراه یا بدون خانوادههایشان، نشسته بودند توی تاکسی. رویای عزیز، جهان صدمیلیارد کهکشان دارد. اگر فقط در یک میلیونیوم این سیارهها تمدنهای احساس وجود داشت، ما از تنهایی دور بودیم.
عروس (نمایشنامه ای در چهار پرده)
950,000 ریالخانم پردی بذار یه چیزی رو بهت بگم خانم؛ اینکه میذارن روی زمین خدا زندگی کنیم باز جای شکرش باقیه. عجیبه که مجبور نشدیم مثل پرندهها تو آسمون پرواز کنیم.
جو اونوقت آسمون هم به گند کشیده میشد!
خانم پردی آره واقعاً. خیلی اوضاع بده. به آقامون یه شغل شبانه دادن؛ هفتهای یه گینی. پنجاه سال واسه شرکت کار کرد، شصتودو سال هم بیشتر نداره، اما بهش گفتن دیگه توانایی کار تو قطعهها رو نداره. الآن تو جادهها جون میکَنه. وقتی هم میآد خونه از فرط خستگی نمیتونه حتی غذا بخوره.
جو مثل منه.
خانم پردی آره ولی آخه زشته هفتهای یه گینی.
خانم گسکویین این روزها با همۀ کارگرها همینجوری تا میکنن. قیمت زغالسنگ یککم پایین اومده، اینها بهجاش پدر کارگرها رو درآوردن. الآن دیگه وضع همه خراب شده.
خانم پردی خدا این فرِیزر لعنتی رو به زمین گرم بشونه. خون ما رو تو شیشه کرده.
خانم گسکویین واسه هر معدن یه مدیر جدید گذاشته؛ همهشون هم عین ارباباییان که برده زیر دستشونه.
خانم پردی میگه باید صرفهجویی کنن. میگه که شرکت بنگاه خیریه نیست.
خانم گسکویین بعد، هر سال واسه خودش هزارودویست تا برمیداره.
خانم پردی مرتیکۀ پستفطرت؛ با اون دستگاههای زغالبرش!
جو اونها که کار نمیکنن.
خانم پردی شنیدم خیلی هم به اون زغالبرهای امریکایی فحش میده. دوست دارم یکی از این دستگاهها بگیردش و دلوُرودهش رو بیرون بریزه. حتی آهن هم میتونه بفهمه اون چه آشغالیه.
کافه مستشار (اتاق روایت)
900,000 ریال«بعد از اعتصاب غذا لاغرتر شده بود و در آن لباس خاکستری و کهنهی زندان مثل یک دلقک به نظر میآمد. کاریکاتورش را میکشیدم که جلوی یزدانی با آن شکم گندهاش ایستاده است و درست کردن مکعب روبیک را به او یاد میدهد. اسکن میکردم و برایش میفرستادم. بدوبیراه مینوشت. ابایی از نوشتن رکیکترین دشنامها نداشت. یادش میانداختم که موقع اعتصاب غذا در بند مجرد چه کسی هر دوازده ساعت چایی با نبات برایمان درست میکرد. پنجرههای راهروی بند مجرد به راهروی طباخخانه باز میشد و روزهای چهارشنبه بوی تند شنبلیله بند را پر میکرد. هیچ راه فراری از این بخار بوگندو نبود. نه پنجرهای که بشود بازش کرد و نه محوطهای که بشود برای هواخوری رفت.» __ از داستانِ «مختار»
شب، پشت این رودخانهی خشکیده که گاه بوی تعفن از آن برمیخیزد و مشام بیدارخوابهای ششگلان را میآزارد، سنگین به سوی امیرخیز و شامغازان میخزد. سحر چند ساعتی بعد از پشت برجهای بیقوارهی باغمیشه سرک میکشد و من هنوز سردم است. درشکهها هنوز در دالانهای زیر زمین بهتاخت میروند و تفنگها و باروتها را به آنهایی که هنوز مقاومت میکنند میرسانند. آن شب تبریز تب کرده بود «و اکنون از تمامی اوهام آن شقایقهای وحشی چیزی بهجز چند قطره خون به جای نمانده است». __ از داستان «کاغذها»
تصدقتان شوم دیروز خواتین آمده بودند برای مجلس دورهء خانم جان. باز هم نقل میرزاتقی بود که میخواهد انجمن نسوان راه بیندازد. از این خواتین مهدیه سادات عمقزی میرزاتقی است و خبرها را او میدهد. هفته قبل هم که آقاجان در بیرونی مهمانی شام داشت گویا میرزاتقی هم دعوت بود. اوصافی که از میرزاتقی نقل میکنند کانه اوصاف شماست لیکن شما کجا و دیگران کجا. میگویند مهدیه سادات نشان کرده میرزاتقی است یک جناب میرزاتقی میگوید و صدتا از دهانش میریزد. اواسط مجلس اکرم الحاجیه زوجه محمدعلیخان رئیس مالیه تکلیف کرد که قطعه ای موزیک بزنم. خدا میداند چقدر تشویش داشتم آخر هفته هاست که دیگر نمیتوانم با آن حرارت پیشین مشق کنم. در زیر نگاه ملامتبار خانم جان «سنات ماه» را که آخرین مشقم بود زدم. چند بار در زدن آکوردها خطا کردم اما یقین دارم احد از خواتین ملتفت نشدند. احسنت بسیار گفتند و اکرم الحاجیه پیشانیم را بوسید. گاه بمطایبه به من میگوید آداش. دستم دیگر به مشق نمیرود. منبعد به مجلس نسوان نخواهم رفت. __ از داستان «کاغذها»
پدیده ی ولتاژ:شیوه ی عالی کردن ایده های خوب و اوج دهی ایده های عالی (اتاق ایده)
قیمت اصلی: 1,600,000 ریال بود.1,440,000 ریالقیمت فعلی: 1,440,000 ریال.بازگشت مکرر و چند نمایشنامه دیگر
1,450,000 ریالبراتبَرگ انسداد را به نمایش در میآورد. انسدادی که ناشی از تکرار است. یعنی آنقدر تکرار میشود که به امری عادی تبدیل میشود. حتی فراتر از این، به امری ضروری بدل میگردد. گویی که دیگر روزمره را نمیتوان مگر با انسداد تصور کرد. پنداری هر وضعیت دیگری، هر وضعیتی که میل بهسویِ آزادی دارد غیرعادی است. و انسداد آنقدر با فرمهای مختلف تکرار میشود که در نهایت حتی تصور نبودنش هم از بین میرود. نه اینکه کسی دیگر توان نداشته باشد که به گریختن از آن فکر کند، بلکه اساسا به هیچ ذهنی متبادر نمیشود که چیزی در این وضعیت مشکلآفرین است. گویی ذات زیستن باید همین باشد. انگار که حالتِ دیگری وجود ندارد. پس تکرار به میان میآید تا وضعیتهای نامطلوب را عادی و ذاتی جلوه بدهد.
وال (اتاق شخصیت)
800,000 ریالالی:
یه چیز رو درباره مذهب دوست دارم. اینکه همه رو احمق فرض میکنه و ناتوان در نجات خودشون. من فکر میکنم این رو درست فهمیدن.
توماس:
حقیقتش این چیزی نبود که من میخواستم…
الی:
صحبتم تموم نشده. میگم از دین متشکرم چون کاری میکنه که مردم متوجه این موضوع بشن. من ازش ممنونم. اما این رو در دین دوست ندارم که وقتی مردم عیسی یا هر چیز دیگهای رو قبول میکنن، فکر میکنن که از بقیه روشنفکرتر شدهن. انگار با پذیرش خودشون بهعنوان گناهکارهای احمق، از همه بهتر شدهن. اونها به یه مشت عوضی تبدیل میشن.
کارها و روزها
800,000 ریالگزیده متن نمایشنامهی کارها و روزها
بخش اول:
ژدوار
شما یک قرارداد موقت دارین اینجا خانم کوچولو که داره منقضی میشه.
ایوت
دهم ژانویه البته اگه شما بذارین منقضی بشه من نیاز دارم کار کنم.
ژدوار
وقتی آدم نیاز داره کار کنه خب یکجوری میرسونه که نیاز داره کار کنه.
ایوت
من سرپرست خونوادهم مامانم حقوق خوبی داشت ولی بهتون که گفتم اون مرده.
ژدوار
آره بهم گفتی که مرده این هم هیچ فکر بدی نیست که وقتی آدم نیاز داره کار کنه هر کاری لازم باشه بکنه تا بقیه هم بخوان نگهش دارن.
بخش دوم:
گییرمو
کمیته اعتصاب در برابر لجاجت جنونآمیز مدیریت طماع بار دیگر بر عزم تمامعیار خود تأکید میورزد مدیریتی که از زیر بار هر نوع مذاکرهای شانه خالی میکند و در برابر تحریکهای حقیرانه نفاق و ارعاب کارکنان فروشندگان را به همبستگی فرامیخواند ورود برای همگان آزاد است شنبه از ظهر تا نیمهشب با خانوادههای خود حاضر شوید بازار مکاره پیکنیک شوکروت مِرگِز به نفع خانوادههایی که بیش از دیگران متحمل زیان شدهاند این مبارزه به شما ربط دارد ما بیرق خود را زمین نخواهیمگذاشت این کپی امروز تو خونه به دستم رسید تو پیوستش با دست نوشته شده با هرکس قصد ایجاد آشوب داشتهباشد برخورد میشود امیدوارم پیام را گرفتهباشید خداحافظ
ایوِت
خانمه از دُیول زنگ میزد میگفت من ترجیح میدم از خیرش بگذرم تا هر وقت هم میخواد طول بکشه ولی مدیریت وانده و بعدش هم همهشون رو از کوچک و بزرگ دار بزنن ازش پرسیدم شما احیاناٌ ابزارش رو ندارین که بخواین به ما هم قرض بدین؟
اَن
اونچه من دارم میبینم اینه که ارسال کالا متوقف شده ما داریم هر روز فروشمون رو از دست میدیم اون هم به نفع کی؟ این قضیه تا کِی میخواد طول بکشه؟ سِسیل دیروز بهم میگفت آقای بَتَی حاضر بوده یک قدمی برداره ولی این آقایون بُمولَن مخالفت کردن جلسه پرجنبوجوشی بود لحن گفتوگو بین این آقایان بالا رفتهبود
نیکُل
یک کاسُن کمتر فروخته بشه یعنی یک بُمولُن بیشتر فروخته شده
فرشته زاده ای می میرد (مجموعه داستان)
قیمت اصلی: 1,150,000 ریال بود.1,035,000 ریالقیمت فعلی: 1,035,000 ریال.مردم شهر وقتی شنیدند شیطان از شهر گریختهاست، از خانههای خود خارج شدند و برای تماشای راهبه و فاحشۀ عریان به میدان اصلی شهر شتافتند. اما او چپقش را چاق کردهبود و آرام در خلاف حرکت شتابان جمعیت به سمت بلندترین ساختمان شهر گام برمیداشت. مردم چندین روز از ترس شیطان از خانههای خود خارج نشدهبودند، بنابراین با شنیدن خبر فرار شیطان، انگار از اسارت آزاد شدهبودند. آنها با تمام توان خود سریع و شادمان به طرف میدان اصلی شهر میدویدند. شیطان با اینکه خیلی سعی میکرد با این جمعیتِ شتابان برخورد نکند اما چندین تنۀ محکم خورد و با آخرینش چپقش به زمین افتاد. مرد، چپق را از روی زمین برداشت و با عذرخواهی به شیطان داد و با عجله از او پرسید: «راهبه و فاحشۀ عریان کنار هم دیدنیاند. نمیخواهی آنها را ببینی؟» شیطان، بیآنکه اجازه دهد مرد چشمهای او را ببیند، با متانت سرش را تکان داد و گفت: «دیدنیها دقیقا اینجاست.»
سپیدوی قرمز (اتاق شخصیت)
800,000 ریالما خوششانس بودیم. ما وضعمون از اونچه باید باشه، بهتره. اما حقیقت اینه که آدمهای پولدار از آدمهای بیپول بهترن. آدمهای پولدار مدرسههای بهتری میرن. بهتر غذا میخورن. بهتر تربیت میشن. بهتر فرهنگی میشن. اونها آدمهاییان که میرن موزه و اپرا و تئاتر. میدونی، بچههاشون رو میبرن اینجور جاها و بچهها این فرهنگ و این چیزها رو یاد میگیرن و این باهوشترشون میکنه. پدر و مادرهای پولدار نگرانی ندارن؛ شاید فقط یککم. به نظرم فرقش خیلی زیاده. پدر ومادرهای فقیر، اونهاییان که بچههاشون رو میزنن، آزار جنسیشون میدن، بهشون غذا نمیدن، میذارن با مکدونالد چاق بشن و براشون مهم نیست که تکلیفهاشون رو انجام بدن یا ندن. پدر و مادرهای فقیر هم مقصر نیستن… مزخرفان چون وقتی داری خیلی تلاش میکنی که زنده بمونی، بدجنستر و مزخرفتر میشی. فقط داری تلاش میکنی که… مثلاً یک بچۀ فقیر، یک بچۀ فقیر بااستعداد، باید همۀ مزخرفات فقر رو تحمل کنه و باید سختتر کار کنه و یک بچۀ پولدار با همون استعداد مجبور نیست اونقدر سختی بکشه. هر کی پولداره، فراتر میره. من نمیخوام دخترم عذاب بکشه و یکجوری بشه که… چون من گند زدم، اون رو تو موقعیتی قرار بدم که کمتر داشتهباشه. این چیزیه که من برای ازدستدادن دارم. این چیزیه که… تو چی برای ازدستدادن داری؟