نمایش 9 12

اشتباهات یک مرد

970,000 ریال

وقتی نمی‌دانید از زندگی چه می‌خواهید با زبان بی‌زبانی به او می‌گویید که او هم نمی‌داند از زندگی چه می‌خواهد. این موضوع می‌تواند مشکلات زیادی ایجاد کند. وقتی نمی‌دانید چه می‌خواهید نمی‌توانید راهی برای بهبود رابطه‌تان پیدا کنید. نمی‌توانید برای رشدش پیشنهادی ارائه دهید. این رفتار باعث می‌شود او فکر کند شاید شما حتی نمی‌دانید چه همسری برایتان بهتر است. کسی که در زندگی هدف و خواسته‌ی مشخصی ندارد ممکن است راضی به چیزی شود که تنها در کوتاه‌مدت برایش مناسب است. لزوماً نمی‌داند چه چیزی در درازمدت برایش مناسب است؛ درنتیجه به هرچیزی که در این میان از مسیرش رد شود چنگ می‌اندازد. شاید سال‌ها با کسی بمانید چون نمی‌دانید تعهد واقعی چیست.
چیزهایی مشابه این موارد باعث می‌شوند که نامزدتان درمورد آینده رابطه‌ی ‌شما مردد شود؛ چون نمی‌داند این رابطه قرار است به کجا برسد و ممکن است این عدم اطمینان را با بی‌علاقگی شما به رابطه‌تان در نظر بگیرد و فکر کند اینکه هنوز در رابطه با او مانده‌اید به‌خاطر توجهی است که او به شما دارد و امکاناتی است که برایتان فراهم کرده است. این موضوع همین‌طور می‌تواند باعث شود او احساس بی‌اهمیت‌بودن و شکست کند؛ چون احساس می‌کند نتوانسته به شما کمک کند به بالاترین آرزوهایتان برسید و عمیق‌ترین تمایلاتتان را ارضا کند. مشکل اینجاست که شما بر موارد اشتباه تمرکز کرده‌اید. شما فرصت تشخیص رؤیاهایتان را با این منفعل‌بودن و بی‌تحرک‌بودنتان از دست می‌دهید. اگر ندانید چطور از احساساتتان حرف بزنید و ایده‌ای برای بهتر‌شدن اوضاع ارائه ندهید، هیچ‌وقت در زندگی از روابطی که دارید راضی نخواهید بود.
وقتی از خودتان راضی نیستید همین نارضایتی درنهایت یک‌جور عدم تعادل در تمام جنبه‌های زندگی شما به وجود خواهد آورد و ماندن در یک رابطه تنها به‌منظور تنهانماندن هیچ‌وقت راه‌حلی برای مشکلات شما نخواهد بود. منظورم این نیست که عجله کنید و سریع هدفی در زندگی پیدا کنید و بفهمید از زندگی چه می‌خواهید، بلکه تشویقتان می‌کنم تا زمانی را به خودتان اختصاص بدهید و بفهمید از زندگی و عشق چه می‌خواهید و بعد بی‌درنگ دنبالش بروید!

تسلی دلم

1,400,000 ریال

من از کجا میدونستم
که با هم بودنمون
قراره اینقدر
کوتاه باشه
باید بیشتر ازش لذت میبردم

***
چه صبح‌هایی
چه شب‌هایی
چه بوسه‌هایی
و چه لبخندهایی
اینقدر مطمئن بودم نیمۀ گمشده‌می
که با درموندگی سعی میکردم
ازت نیمۀ گمشده‌م رو بسازم

***
اون روز تنها چیزی که میتونستم از خودم بپرسم این بود که
چرا؟
آخه چرا یکی که یه زمان گفته تا ابد میمونه ترکت میکنه؟

نمی دونم دارم چه کار می کنم،ولی به درک!

1,200,000 ریال

انرژی‌ای که صرف می‌کنی
برای نگرانی درمورد آینده‌ت
همون انرژی‌ایه که
باید صرف کنی برای انجام
یه کاری توی زمان حالِت.
یه نوعی از خستگی هست
که با خواب برطرف نمی‌شه
از درد روح می‌یاد
که سخت آرزو داره یکی دیگه باشه
خسته شده از اهمیت دادن
به تمام چیزهایی که
برات اهمیتی ندارن.
یه نوع خستگی هست
که نمی‌تونی برطرفش کنی
به‌خورد روحت رفته
و همین‌طور که تو داری
به انجام کارهایی ادامه می‌دی
که فایده‌ای برای روحت ندارن
روحت داره فرسوده و
فرسوده‌تر می‌شه.
باید روزهای بد رو کنار بذاری. روزهایی که روی تخت می‌شینی و آرزو می‌کنی کاش یه جای دیگه بودی، ولی جای دیگه‌ای نیست که دلت بخواد باشی. روزهایی که خلاقیتت می‌خشکه. روزهایی که سعی می‌کنی برنامه بچینی ولی همه‌شون کنسل می‌شن. روزهایی که بقیه دردسترس نیستن و اوضاع بر وفق مرادت پیش نمی‌ره. باید این روزهای بد رو کنار بذاری. روزهای بد میان و می‌رن. مثه بُر زدن ورق می‌مونه. باید بدها رو بذاری کنار تا جا باز بشه و بتونی دوباره خوب‌ها رو سمت خودت بکشونی.»
یه پشیمونی:
نمی‌تونی تصمیم بگیری که چه کاری رو انجام بدی
بخاطر همین آخرسر اصلا هیچ کاری انجام نمی‌دی
نمی‌دونی منتظر چی هستی
پس فقط منتظر یه چیزی می‌مونی
که قرار هم نیست برسه.

کیمیاگر

قیمت اصلی: 1,400,000 ریال بود.قیمت فعلی: 1,330,000 ریال.

درونت چه خبره؟

2,100,000 ریال

قهرمان کسیه که
زخم‌های خودش رو التیام می‌بخشه
و بعد به بقیه نشون می‌ده
چطور همون کار رو انجام بدن

چشم‌هام رو می‌بندم
تا درونم رو بنگرم
و جهانی رو پیدا کنم
که در انتظار کاوشه

مجبورکردن خودمون به شادبودن
کار درست و به‌دردبخوری نیست

اصل کار اینه که
درمورد احساسی که داریم صادق باشیم
و درعین‌حال
آروم و آگاه بمونیم

365 روز بدون تو

1,600,000 ریال

اگه آخرش قرار بود بذاری بری
چرا اینقدر با من وقت گذروندی؟

روز 5
می‌دونستم یه روزی تموم می‌شه
از اولین باری که باهم صحبت کردیم می‌دونستم
ولی بااین‌حال امیدوار بودم
که حداقل واسه یه‌بار هم شده
به اتفاق خوبی که افتاده
گند نخوره

روز 9

من خوب نیستم،
ولی اشکالی نداره
چون تو خوبی
و این تمام چیزیه
که اهمیت داره

اشتباهات یک زن 1 (تجربه هایی ارزشمند)

990,000 ریال

من عادت کرده بودم از آن‌دسته زن‌هایی باشم که ارزش خود را پایین می‌آورند، چون این خودم بودم که می‌خواستم مردی مرا بخواهد و دوستم داشته باشد. اعتقادم این بود که راهکار مناسب این است که خودم را دست‌کم بگیرم و این‌گونه، مردها بیشتر قدردان من خواهند بود؛ اما مردها به من بی‌توجهی می‌کردند، خیانت می‌کردند و تکه‌تکه‌ی قلبم را می‌شکستند و من تحمل می‌کردم. آن‌ها این‌قدر این کار را ادامه می‌دادند که دیگر چیزی برای ازدست‌دادن نداشتم، تا سرانجام روزی فرارسید که دیگر نمی‌خواستم چنین احساسی داشته باشم…
عزت نفس و ارزش‌هایم از آن زمان خدشه‌دار شدند. بهانه می‌آوردم و حتی رابطه‌ام را با مردانی که می‌دانستم نباید زیاد به آن‌ها نزدیک شوم توجیه می‌کردم. به آن‌ها اجازه می‌دادم عزت نفسم را خدشه‌دار کنند، طوری که انگار برایم اهمیتی نداشت و هر زمان که به آن‌ها اجازه‌ی چنین کاری را می‌دادم، فقط بیشتر و بیشتر احساس می‌کردم که لیاقتم بیش از این نیست.
جملات برگزیده این کتاب:
– این وظیفه‌ی من نیست که طرز فکر دیگری را درست کنم، بنابراین اگر احساس کنم لیاقت بهترین‌ها را دارم، بهتر عمل خواهم کرد.
– هنگامی که یاد بگیرید زمانی را جدا از هم بگذرانید، رابطه‌تان رشد خواهد کرد. پیشرفت کردن نتیجه‌ی این است که یاد گرفته‌اید گاهی اوقات تنها باشید.
– دست بکشید از خیالبافی درباره اینکه شرایط چگونه باید باشد؛ آن را همان‌گونه که اکنون هست بپذیرید.

باغ وحش شیشه ای

890,000 ریال

داخل آپارتمان تاریک است. نور ضعیفى در کوچه وجود دارد. صحنه که آغاز می‌شود، صداى بم ناقوس کلیسا به گوش می‌رسد و ساعت پنج را اطلاع می‌دهد.
تام سر کوچه ظاهر می‌شود. پس‌از هر غرش گرفته‌ى ناقوس برج، تام تق‌تقى می‌کند؛ انگار که به توان اندک انسان در مقابل قدرت و بزرگى قادر مطلق اظهار دارد. از این کارش و پیشروى نامتعادل او معلوم می‌شود مست کرده است. همزمان که از پلکان فرار از آتش بالا می‌رود، داخل آپارتمان روشن می‌شود. لورا که لباس خواب بر تن دارد، تخت خالى تام در اتاق جلویى را نگاه می‌کند. تام در جیبهایش به دنبال کلید در می‌گردد. در این پروسه چیزهاى مختلفى مانند زنجیرهاى از ته‌بلیط‌هاى سینما و یک بطرى خالى را بیرون مى‌آورد. بالاخره کلید را پیدا مى‌کند؛ اما تا مى‌آید آن را وارد قفل کند، از دستش مى‌افتد. کبریتى روشن مى‌کند و دولا مى‌شود.
تام: (با عصبانیت) کدوم جهنمى گم شدى!
لورا در را باز مى‌کند.
لورا: تام! تام! دارى چى‌کار مى‌کنى؟
تام: دنبال کلیدم مى‌گردم.
لورا: تا این وقت شب کجا بودى؟
تام: سینما.
لورا: تا حالا؟
تام: برنامشون طولانى بود. یه فیلم از گاربو بود؛ یکى از میکى‌ماوس، یکى درباره‌ى مسافرت، اخبار روز و تبلیغ برنامه‌هاى آینده. یکى‌ام ارگ مى‌زد و پولم جمع کردن که واسه بچه‌هاى فقیر شیر بخرن… که تهش بدجورى بین یه زن چاق و یه سینماچى دعوا شد.
لورا: (معصومانه) باید همشو مى‌دیدى؟

حرف هایی که کاش می زدم

1,600,000 ریال

همه‌شون ازم می‌پرسن که
خودتُ ده سال دیگه کجا می‌بینی؟
حقیقتاً
نمی‌دونم
چون
یه سال پیش
خودمُ
اینجا نمی‌دیدم.