نمایش 9 12

پطر کبیر

قیمت اصلی: 8,250,000 ریال بود.قیمت فعلی: 7,425,000 ریال.

جاسوس

1,250,000 ریال

ناخودآگاه دستم داخل کیفم رفت، جایی که بذرهایی را که مادرم قبل از مرگش به من داده بود نگهداری می‌کردم. من همیشه آنها را همراه خودم نگه می‌داشتم.
«وقتی زنی یا مردی از سوی کسی که دوستش دارد رها می‌شود، هرکدام روی درد خود متمرکز هستند؛ و هیچ کس از آنچه که برای دیگری اتفاق افتاده است تعجب نمی‌کند. ممکن است آنها هم رنج کشیده باشند و تمایلات قلبی خودشان را کنار بگذارند و به خاطر جامعه کنار خانواده خود بمانند. آنها هر شب به رختخواب می‌روند، نمی‌توانند بخوابند، گیج و سردرگم هستند که شاید تصمیم اشتباهی گرفته باشند. بعضی اوقات هم آنها احساس اطمینان می‌کنند که محافظت از خانواده و فرزندانشان وظیفه آنهاست؛ اما زمان کمکی به آنها نمی‌کند و هرچه زمان جدایی بیشتر می‌شود خاطراتشان بیشتر از لحظات تلخ پاک می‌شود و تبدیل به ارزوی یافتن بهشت گمشده می‌شود؛ و کسی جز خودشان نمی‌تواند به آنها کمک کند. او فاصله می‌گیرد و در طول هفته آشفته به نظر می‌رسد و تنها روزهای آخر هفته برای توپ‌بازی با دوستانش بیرون می آید.
پسرش از بستنی خوردن لذت می‌برد و همسرش با حسرت غمگینانه به زنانی که لباس‌های باشکوه پوشیده‌اند نگاه می‌کند -باد آن‌قدر قوی نیست که جهت قایق را تغییر دهد و همان‌جا در بندر در میان آب‌های آرام می‌ماند -همه رنج می‌برند، چه آنهایی که می‌روند و چه آنهایی که می‌مانند و حتی خانواده‌ها و فرزندانشان، ولی هیچ کس کاری از دستش برنمی‌آید.»
مادام گومه به چمنی که در وسط باغچه کاشته شده بود می‌نگریست و وانمود می‌کرد حرف‌هایم را تحمل می‌کند، اما من می‌دانستم که با حرف‌هایم زخمی کهنه را باز کرده‌ام که ممکن است دوباره خونریزی کند.
پس از مدتی برخاست و پیشنهاد داد که برگردیم -احتمالا خدمتکارانش شام تهیه دیده بودند -و گفت که قرار است هنرمندی مشهور به همراه دوستانش از موزه همسرش دیدن کنند.

ژوزف بالسامو (2جلدی)

قیمت اصلی: 7,250,000 ریال بود.قیمت فعلی: 6,525,000 ریال.

با اینکه خود شاه نخست‌وزیرش را احضار کرده بود، از دیدار او خوشش نیامد. نه اینکه از او نفرت داشت، بلکه از این جهت که می‌دانست هروقت نخست‌وزیر صحبت می‌کند، باید خود را برای شنیدن چیزهای کسالت‌آور آماده کند.

شاه به کلی احضار نخست‌وزیر را فراموش کرد، لذا از دیدار او یکه خورد و گفت: «آقای شوازول، این شما هستید؟»

شوازول گفت: «من برای اینکه شرفیاب شوم، مشغول پوشیدن لباس بودم که امر ملوکانه را برای شرفیابی به من ابلاغ کردند.»

شاه برای اینکه دست پیش را بگیرد و نخست وزیر را از هیبت خود بترساند، ابروان را به هم آورد و گفت: «آیا می‌دانید که من برای موضوع مهمی شما را احضار کردم؟»

ولی نخست‌وزیر از کسانی نبود که از هیبت شاه بترسد و سر را فرود آورد و گفت: «بنده هم قصد دارم که مسائل مهمی را به عرض ملوکانه برسانم.»

نخست‌وزیر این را گفت: «و نظری به طرف ولیعهد انداخت و دید که وی خود را با ساعت مشغول کرده و شاه که نمی‌خواست مسائل جدی مطرح شود، فکر کرد خوب است شوازول را بترساند و جلوی عرایض او را بگیرد و زود او را مرخص کند. لذا گفت: «امروز وقت من خیلی کم است، با این وصف، شما را احضار کردم تا بگویم می‌خواستند ویکونت ژان دو باری را به قتل برسانند!»

نخست‌وزیر گفت: «کسی قصد قتل او را نداشت و فقط اندکی ساعد او مجروح شد و من هم می‌خواستم راجع به همین موضوع شرفیاب شوم.»

شاه گفت: «از این قرار شما از واقعه اطلاع دارید؟»

نخست‌وزیر گفت: «بلی، کاملا اطلاع دارم.»

ولیعهد ظاهرا مشغول سوار کردن ساعت بود، ولی به دقت به سخنان شاه و نخست‌وزیر گوش می‌داد.

شاه گفت: «اینک گوش کنید تا بگویم این واقعه چطور اتفاق افتاده است.»

کاترین کبیر

2,950,000 ریال

جوان‌های دربار که متوجه شدند سوفی جذاب‌تر و باشخصیت‌تر از آن است که بدوا دیده بودند، مانند پروانگانی که اطراف شمع به پرواز درآیند، اطراف سوفی می‌گشتند؛ ولی جرئت نمی‌کردند که نسبت به دختر جوان ابراز علاقه کنند. آنها از نامزد سوفی که چون یک کودک بود، بیم نداشتند، ولی از مکله می‌ترسیدند، چون می‌دانستند ملکه روسیه آن دختر را برای گراندوک پطر در نظر گرفته و هر مردی که بخواهد سوفی را به طرف خود متمایل کند، گرفتار غضب الیزابت خواهد شد. حتی صدراعظم روسیه با همه گرفتاری‌های سیاسی و کشوری خود متوجه افزایش زیبایی و شادابی سوفی شد و اگرچه از لحاظ اصول نمی‌توانست او را ببیند، ولی از نظر مال‌اندیشی اندیشید که بد نیست با شاهزاده خانم جوان مدارا کند. چون اگر به جهتی الیزابت ملکه روسیه بمیرد، به‌طور حتم گراندوک پطر که جوانی ابله است، امپراتور خواهد شد، ولی آن امپراتور، تحت‌الشاع همسر و ملکه زیبا و باهوش خود، یعنی سوفی، قرار خواهد گرفت. لذا بهتر آن است که سوفی را با خود دشمن نکند تا روزی که وی ملکه می‌شود بتواند به واسطه او مقام و ثروت خود را حفظ کند.
الیزابت از افزایش طراوت و شادبی سوفی راضی بود و فکر می‌کرد اگر تا امروز پطر نسبت به نامزد خود علاقه‌مند نشده، پس از این نخواهد توانست در قبال آن قشنگی و ملاحت مقاومت کند و خواهان وی خواهد شد.
درحالی‌که دربار روسیه مشغول عیش‌وشادمانی بود، صدراعظم، شاهزاده خانم یوهان را تحت نظر داشت و توانست نامه‌ای را که وی برای پادشاه پروس نوشته بود از چاپار دولتی به دست بیاورد. برای ثبوت حماقت و بی‌اطلاعی شاهزاده خانم یوهان همین بس که وی نامه نامحرمانه خود را خطاب به پادشاه پروس به وسیله چاپار دولتی روسیه فرستاد و به عقلش نمی‌رسید که ممکن است نامه‌های او را به دست بیاورند و بخوانند…

فرزند نیل

قیمت اصلی: 5,950,000 ریال بود.قیمت فعلی: 5,355,000 ریال.

دن کیشوت

1,750,000 ریال

بالاخره دن کیشوت به حال آمد و چشم گشود و در تاریکی کسی را ندید و همان‌طور که در آن بیشه بعد از حمله چهارپاداران با ناله‌ی جلودار خود را صدا زد، این بار هم با ناله گفت سانشو، دوست من، سانشو، آیا به خواب رفته‌ای؟
سانشو گفت مگر در این ظلمتکده کسی می‌تواند بخوابد؟ مکر در اینجا کسی می‌تواند استراحت کند؟ من نمی‌دانم این چه مکانی است که انگار همه شیاطین در این منطقه گرد آمده‌اند تا نگذارند کسی استراحت کند.
دن کیشوت گفت دوست من، حق با تو است و من یقین دارم که این کاخ یکی از کاخ‌های قدیمی است که مسکن ارواح و اشباح است و شب‌ها ارواح در اینجا با یکدیگر منازعه می‌کنند. ولی اینک گوش‌ها را باز کن و بشنو که من به تو چه می‌گویم.
سانشو گفت آقای شوالیه، گوش‌های من کاملا باز است.
دن کیشوت گفت قبل از اینکه به تو بگویم مطلب من چیست، باید سوگند یاد کنی که این موضوع را مخفی نگاه داری و هیچ کس از آن مطلع نشود؛ زیرا این مسئله باید تا موقعی که من زنده‌ام، پنهان بماند؛ زیرا من نمی‌خواهم در زمان حیات سبب بدنامی یک شخص بسیار محترم شوم.
سانشو گفت سوگند یاد می‌کنم که تا وقتی شما زنده‌اید، لب به سخن نگشایم و این راز را به کسی نگویم. ولی از خداوند خواهانم که دوره عمر شما طولانی نشود تا من بتوانم همین فردا یا پس فردا دهان باز کنم و آنچه را می‌دانم، بگویم.
دن کیشوت گفت دوست من، سانشو، من نسبت به تو چه بدی کرده‌ام که آرزوی مرگ مرا می‌کنی و می‌گویی امیدواری که عمر من بیش از یک روز یا دو روز طول نکشد؟
سانشو گفت آقای شوالیه، شما نسبت به من بدی نکرده‌اید؛ اما من کسی هستم که نمی‌توانم به سهولت یک راز را در دل نگاه دارم و مثل اینکه راز مزبور بدن مرا می‌کاهد و اندرون مرا می‌سوزاند؛ به همین جهت گفتم آرزومندم که زودتر بتوانم برای افشای راز مزبور مجاز شوم.