آسمان لندن زیاده می بارد (لندن به روایت مسافران دوره قاجار)
1,890,000 ریالاول که برای تماشا وارد ایوان بیرون پستخانه شدیم ملاحظه نمودیم مثل فوج سرباز، دسته به دسته مردم پاکت و کاغذ و امانت آورده، در سوراخی میریختند و کاغذ هرکس و هر ولایتی درهم و برهم ریخته میشد، در اندرون پستخانه عملهجات حاضر ایستاده، پاکتها را برداشته، در توی پستخانه بر روی میزها متفرق نموده، اشخاص حاضر فورا جدا جدا نموده، از هر ولایتی را علیحده بار بسته میفرستادند و چنان منظم و منضبط است که ابدا کاغذ و امانت کسی بدل و گم نمیشود و اتاق علیحدهایست که مخصوصا چند نفر نشستهاند و کاغذهایی که صاحبانش معلوم نیست و خانۀ او را نمیدانند در کجاست به زحمت زیاد معلوم میکنند و کاغذ او را میرسانند و عملهجات پستخانه به قدری در کار و شغول خود عجله دارند که ابدا فرصت تکلم با کسی ندارند.
ما ایوب نبودیم (چند مواجهه با مراقبت از دیگری)
2,350,000 ریال«در جهانبینیِ مامان و آدمهایی شبیه او مراقبت هم مرحلهای از زندگی بود. مرحلهای کاملا طبیعی مثل مدرسه رفتن، ازدواج کردن و بچهدار شدن. برای هر کسی در روند زندگی پیش میآمد که عزیزی را در بستر بیماری ببیند و آن وقت فرصتی برای خدمت یا مراقبت فرا میرسید. اینجور وقتها کسی فکر نمیکرد “پس زندگی من چی؟” موقعیت کاری و شغلی و خانوادگی میرفت در اولویتهای بعدی و جهانْ دوروبر یک تخت معنا پیدا میکرد.»
زهره ترابی، برشی از روایت سربازهایی با مدت خدمت نامحدود
«همه ما رفته بودیم مراقبزلزلهزدهها باشیم اما واقعیت این بود که ما بعد از مرگ سهراب میرسیدیم. مایی که گاهی دلمان برای آن بازمانده مغموم میسوخت، گاهی چشممان از تصور رنجهای مشابه و تعمیمشان به تمام شهر خیس میشد، گاهی خیال میکردیم باید تاوان زنده ماندنمان را بدهیم و مراقب آنهایی باشیم که آنچه بر سر ما نیامده بود را تحمل میکردند.»
زهرا صنعتگران، برشی از روایت پس از مرگ سهراب میرسیدیم
به خاطره اعتمادی نیست (1 راهنمای ادبی برای زندگی پیشاآخرالزمان)
1,970,000 ریال«یک بار در توییتر لینک مطلبی را دیدم با عنوان «آیا باید نسبت به اعیانیسازی احساس گناه کنیم؟ این پادکست کمکتان میکند تصمیم بگیرید.» خندهام گرفت که چه کار عبثی است، به یک پادکست گوش بدهیم تا بفهمیم باید احساس گناه داشته باشیم یا نه. چند ماه بعدتر در کتابخانه، کتابی دیدم با عنوان «باید نگران چی باشیم؟» اینها ظاهرا پرسشهایی واقعیاند که ما دست به گریبانشان هستیم. پرسشهایی مثل این که «اضطرابم را بر چه چیزی متمرکز کنم تا در نظر خودم شهروند خوبی برای یک جامعهی مضطرب باشم؟» ما باور داریم که باید نسبت به مسائل درست نگران باشیم، حتی اگر نتوانیم حلشان کنیم. اما نگرانی هم مثل تمرکز ذخیرهی محدودی دارد؛ ما نمیتوانیم همزمان نگران همه چیز باشیم. این یعنی بیشتر ما دربارهی تهدیدهای آنی نگرانیم نه تهدیدهای محو و مبهمی که ممکن است تا هزاران سال دیگر اتفاق بیفتند یا نیفتند، حتی اگر درنهایت این دسته از تهدیدها نگرانکنندهتر باشند. یک راه برای به اصطلاح صرفهجویی در نگرانیهایمان این است که بیندازیمشان روی دوش دیگران. روی دوش متخصصانی که احتمالا بهتر از ما میدانند تا چقدر باید ترسید و این ترس را کجا باید به کار برد. این راه شاید اضطراب شخصی را کاهش بدهد ولی لزوما باعث امنیت بیشتر ما نمیشود.»