نمایش 9 12

درد که کسی را نمی کشد:پنج جستار درباره ی گم شده های خلوت و شلوغی (جستار روایی 5)

1,470,000 ریال

نکته‌ی قابل توجه درباره‌ی همه‌ی کالاهای مصرفی ـ و بهترین نمونه‌اش برنامه‌ها و ابزارهای الکترونیک ـ این است که طوری طراحی می‌شوند تا در ابعاد وسیع دوست داشته شوند. این اساسا تعریف کالای مصرفی است، در مقابل محصولی که کار خودش را می‌کند و سازندگانش هیچ اصراری ندارند که محصول‌شان را دوست داشته باشید. اینجا محصولاتی مثل موتور جت، تجهیزات آزمایشگاهی و ادبیات و هنر جدی مد نظرم است.
ولی اگر این را با معیارهای انسانی بسنجید و شخصی را تصور کنید که با استیصالش برای دوست داشته شدن تعریف می‌شود، چه می‌بینید؟ شخصی می‌بینید بدون عزت نفس، بدون مرکز ثقل. در مواردی که آسیب‌شان حادتر است، با شخصی خودشیفته طرفید؛ مرد یا زنی که تاب نمی‌آورد زنگار دوست داشته نشدن بر تصویری که از خودش دارد بیفتد و به همین خاطر یا از ارتباطات انسانی کناره می‌گیرد یا برای دوست داشته شدن تن به هر ذلتی می‌دهد.
البته، اگر هستی‌تان را صرف دوست داشته شدن بکنید و هر صورتک باحالی را که لازمه‌ی این کار است بر چهره بزنید، معنایش این است که امیدی ندارید به خاطر آنچه واقعا هستید دوست‌تان داشته باشند و حتی اگر توانستید دیگران را طوری بازی دهید که دوست‌تان داشته باشند، دشوار خواهد بود که آنها را، ولو اندکی، حقیر نشمارید، چرا که به هر ترتیب فریب حقه‌تان را خورده‌اند. این جماعت وجود دارند تا شما احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید ولی کدام حس خوب وقتی برای آن جماعت احترامی قائل نیستید؟

روایت و کنش جمعی (چرا فراخوان های اجتماعی و سیاسی به داستان نیاز دارند)

1,980,000 ریال

«کسانی که می‌خواهند دیگران را به کنش جمعی برانگیزند می‌کوشند اجتماع را مفتون روایت دراماتیکی کنند که به برهه‌ی زمانی خاص‌شان معنا بدهد و عواطف را برانگیزد. آن‌ها تلاش می‌کنند این لحظه را نقطه‌ی عطف درام جلوه دهند، نقطه‌ای که کفه‌های پیروزی و تراژدی در آن برابری می‌کنند و نتیجه به انتخاب اجتماع وابسته است. سعی می‌کنند مخاطبان را روی صحنه بیاورند و هر فرد را از یک تماشاچی علاقه‌مند به یک بازیگر درام اجتماعی، یک بازیگر تاریخ، تبدیل کنند. آن‌ها می‌کوشند این ادراک را به وجود بیاورند که این لحظه همان لحظه‌ی آزمون روایت خودزندگی‌نامه‌ایِ هر فرد هم هست، همان لحظه‌ای که وقتی در آینده از افراد بپرسند «در پاسخ به ندای تاریخ چه کردی؟ «نشان می‌دهد چندمرده حلاج‌اند.»

ارواح ملیت ندارند (تجربه ی زندگی میان زبان های ژاپنی و آلمانی)

1,570,000 ریال

روزی شنیدم که همکار آلمانی‌ام به مدادش فحش می‌دهد. «مداد احمق! مداد دیوانه! امروز خیال ندارد چیزی بنویسد!» هر بار که مداد را تیز می‌کرد و می‌خواست با آن بنویسد، نوک مداد می‌شکست. در زبان ژاپنی، آدم نمی‌تواند به این شکل به مداد جان ببخشد. مداد نه می‌تواند احمق باشد و نه دیوانه. هرگز در ژاپن نشنیده‌ام کسی طوری به مدادش فحش دهد که انگار مداد هم آدم است. با خودم فکر کردم این همان زنده‌انگاری آلمانی است. اول مطمئن نبودم که زن از سر شوخی در عصبانیتش اغراق می‌کند یا حقیقتا همین‌قدر که به نظر می‌رسد، عصبانی است. درک نمی‌کردم که چطور می‌شود به شیئی به این کوچکی احساسی بدین شدت داشت. مثلا خود من هیچ وقت در زندگی از دست لوازم تحریرم عصبانی نشده‌ام. اما تا جایی که می‌فهمیدم، زن اصلا شوخی نداشت. با قیافه‌ای جدی، مداد را در سطل آشغال انداخت و مدادی دیگر برداشت. ناگهان به نظرم رسید مداد داخل سطل آشغال به ‌طرز عجیبی جاندار است.

لنگرگاهی در شن روان (شش مواجهه با سوگ و مرگ)

1,920,000 ریال

زندگی سریع تغییر می‌کند.

زندگی در لحظه تغییر می‌کند.

نشسته‌ای شام بخوری و ناگهان زندگی‌ای که برایت آشناست تمام می‌شود.

عزا گرفتن برای خود

این‌ها اولین کلمه‌هایی بودند که بعد از آن اتفاق نوشتم. تاریخ و ساعت ثبت شده‌ی فایل وردم (یادداشت‌هایی درباره‌ی تغییر. doc) «20 مه 2004، 11:11 ب. ظ.» است. اما شاید آن وقت فقط بازش کرده‌ام و طبق عادت همیشگی، وقتی خواسته‌ام ببندمش ذخیره‌اش کرده‌ام. در ماه مه فایل را اصلا تغییر ندادم. از وقتی آن کلمه‌ها را در ژانویه 2004 نوشتم فایل‌ها را اصلا تغییر ندادم، یعنی از یکی دو سه روز بعد از آن اتفاق.

مدت‌ها چیز دیگری ننوشتم.

زندگی در لحظه تغییر می‌کند.

لحظه‌ی عادی

بالاخره، محض ثبت حیرت‌آورترین جنبه‌ی این اتفاق، تصمیم گرفتم این کلمه‌ها را هم اضافه کنم: «لحظه‌ی عادی». همان وقت هم می‌دانستم لازم نیست کلمه‌ی «عادی» را اضافه کنم چون این کلمه کلمه‌ای نیست که فراموشش کنی؛ هرگز این کلمه از یادم نمی‌رود. راستش را بخواهید، همین عادی بودن همه‌چیز قبل از آن اتفاق بود که نمی‌گذاشت حقیقتا باور کنم اتفاق افتاده؛ نمی‌گذاشت هضمش کنم، بپذیرمش و پشت سر بگذارمش. حالا می‌دانم حال و روزم غیرعادی نبود: همه‌ی ما، در رویارویی با مصیبتی ناگهانی، مدام به این فکر می‌کنیم که وقتی آن اتفاق تصور ناپذیر رخ داده همه‌چیز چقدر معمولی بود: آسمان آبی و بی‌ابر هنگام سقوط هواپیما، خرده‌کاری‌های روزمره‌ی پیش از آتش گرفتن ماشین کنار خیابان، تاب‌بازی عادی بچه‌ها قبل از پیدا شدن سروکله مار زنگی از لابه لای پیچک‌ها. در یادداشت‌های پرستار آسایشگاهی روانی که شوهرش را در تصادفی در بزرگراه از دست داده بود، خواندم «داشت از سر کار به خانه برمی‌گشت، خوشحال، موفق، سالم. و بعدش دیگر نبود.»

این هم مثالی دیگر:چهار جستار از حقایق زندگی روزمره (جستار روایی 2)

1,300,000 ریال

دو تا ماهی داشتند با هم شنا می‌کردند که سر راهشان خوردند به یک ماهی پیرتر که داشت از آن‌ور می‌آمد و برایشان سر تکان داد و گفت «صبح به خیر بچه‌ها! آب چه‌طوره؟» بعد دو تا ماهی جوان کمی دیگر شنا کردند تا آخرش یکی‌شان به آن یکی نگاه کرد و گفت «آب دیگه چه کوفتیه؟»
اگر الان نگران شده‌اید که می‌خواهم این‌جا خودم را آن ماهی پیر دانا جا بزنم و به شما ماهی‌های جوان‌تر بگویم آب چیست، خواهش می‌کنم نگران نباشید. من آن ماهی پیر دانا نیستم. منظور دمِ دستی داستان ماهی‌ها این است که واقعیت‌های بدیهی و در دسترس و مهم معمولا همان‌هایی هستند که دیدن و حرف زدن درباره‌شان از بقیه سخت‌تر است.

قهوه استانبول نیکو می سوزد (استانبول به روایت مسافران دوره قاجار)

1,820,000 ریال

اما طعام عثمانی یک دو قسم کباب و دلمه و شوربای برنج‌دار و قلیه‌های میوه‌دار و غیره _طعام‌های مسخ‌شده ایرانی_ است. از لذت بهره چندانی ندارد و پلوی ایشان بی‌گوشت، خشکه‌ای است که در حین دم روغن را گرم کرده بر آن می‌ریزند. این پلو را به قاشق‌های چوبی می‌خورند و قاشق‌های ایشان اعم از شربت یا فرنی و طعام‌خوار هیچ کدام ظرفیت ندارد و به جای برآمدگی پیش، مدور است. لهذا از استعمال آن چیزی به جز خجالت به دست انسان نمی‌افتد و از حلویات، ماقوت و ترحلوا و چند قسم از نان‌های شکرین در روغن پخته و از میوه، انگور و خربزه و تربوز قاش کرده بر سفره آرند، مجموع اینها درهم برهم خورند.

سن پترزبورگ موزیکانچی دارد (سن پترزبورگ به روایت مسافران دوره قاجار)

1,800,000 ریال

با چشم خودم اعلی‌حضرت نیکلا امپراتور مقتدر و مختار کل ممالک روسیه را دیدم که نه شاخ داشت، نه دم بلکه شخصی باریک‌اندام و تقریبا لاغر است، قدش هم شاید از اعتدال کمی کوتاه‌تر باشد، چهره‌ی کشیده‌ای دارد ولی گشاده و مهربان، ریشش از یک قبضه قدری کوتاه‌تر و بور است، سبیلýهای کوچک سربالا تابیده‌ای دارد. از قراری که می‌گویند خیلی رئوف و باشفقت است و نرم‌دل و صلح‌طلب و باگذشت و راحتِ رعیت‌طلب. انصافا اعلی‌حضرت مظفرالدین شاه قاجار ـ شاهنشاه ممالک محروسه‌ی ایران ـ نمایش و جلوه‌ی صورتی و سلطنتی‌اش خیلی بهتر و خوش‌نماتر است‌ــ مولای فقرا (ع) بر صحّت و مدّت و عظمت سلطنتیش بیفزاید.