(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،مناسب بالای 14سال)
0/5
(0 نظر)
وزن | 224 گرم |
---|---|
نویسنده |
جنیفر ای.نیلسن |
تعداد صفحه |
288 |
سال چاپ |
1403 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030327 |
2,900,000 ریال
(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،مناسب بالای 14سال)
گرگ و میش غروب بود که وارد روستای کوچک و شلوغ ونسکا شدیم و لوکاس خیلی زود خانه ی میلدا را نشانم داد. خانه سنگی بود و به نظر می رسید یکی از بزرگ ترین خانه های محل باشد. نیمی از خانه را تبدیل به مغازه… یا نانوایی… یا جایی کرده بودند که اقلام ضروری مردم را می فروخت؛ درست مطمئن نبودم. پشت همان چند تا پنجره ای که داشت پر از وسایل مختلف بود؛ از توپ های پارچه گرفته تا قوطی های وسایل نان پزی و ابزار کشاورزی. تابلویی روی ویترین بود که احتمالا درباره ی فروشگاه توضیح بیشتری داده بود، اما من فقط سرسری نگاهش کردم.
وقتی از روی الاغ پایین می آمدم، لوکاس گفت: «گمونم میلدا رو نمی شناسی.» در جوابش گفتم: «گمونم تو می شناسی.» به خاطر آن سفر پاهایم می لرزیدند و با آسیبی که قوزک پای راستم دیده بود، نمی توانستم درست راه بروم.
لوکاس گفت: «میلدا یه ذره عجیب و غریبه. اما زیاد بهش فکر نکن. خیره هم نشو. آشفته می شه.»
پرسیدم: «به چی خیره نشم؟»
«خب، شاید الان کاملا عادی شده باشه. اما شاید هم نه. قزاق ها فکر می کنن یه تخته ش کمه، برای همین کاری به کارش ندارن و این دقیقا چیزیه که اون می خواد.»
من هم وقتی کسی کاری به کارم نداشت راحت تر بودم. بیشتر زندگی ام تنها بودم. حتی وقتی پدر و مادرم کنارم بودند، کارهای خانه و مزرعه آن قدر زیاد بود که راحت می توانستم بهانه ای بتراشم و جاهایی باشم که دیگران نبودند.
پرسیدم: «چرا می خواد کاری به کارش نداشته باشن؟»
لوکاس نگاهی به بسته ی توی دست هایم انداخت و چشمکی زد. با دلهره خودم را عقب کشیدم. او می دانست چرا پدر و مادرم مجرم شناخته شده بودند؟ لوکاس اعتراف کرده بود که اگر لازم باشد دزدی هم می کند، پس شاید بقیه ی دزدها و مجرم ها را می شناخت.
وزن | 224 گرم |
---|---|
نویسنده |
جنیفر ای.نیلسن |
تعداد صفحه |
288 |
سال چاپ |
1403 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030327 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.