(داستان های نوجوانان آلمانی،قرن 20م،تصویرگر:اسکار یورگنسن)
0/5
(0 نظر)
وزن | 100 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
وزن | 100 |
نویسنده | اریش کستنر |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحه | 112 |
بازنویسی | 14021212 |
500,000 ریال
(داستان های نوجوانان آلمانی،قرن 20م،تصویرگر:اسکار یورگنسن)
حالا روز مرخصی کنستانتسه گذشته و مثل همهی روزهای شاد و غمگین به خاطره پیوسته است.
در خیابانی درختی تنها نشستهام. صبح زود است و آفتاب بامدادی در انتهای خیابان کمنور، قصر هلبرون را روشن میکند. در کاخ دیگری که از اینجا دور نیست، کنستانتسه حتما سینی صبحانه را از پلههای قصر بالا میبرد و به من فکر میکند. امیدوارم که سینی از دستش نیفتد، چون چینیهای قدیمی گران هستند. آیا او هم مانند دیگر دخترهای خدمتکار لباس تیره به تن دارد، با پیشبند کوچک سفید و کلاهی روی موها؟ باید بعدا از خودش بپرسم.
دیروز بعدازظهر که او را دیدم، نه مانند دخترهای خدمتکار که مثل دخترهای دارا بود. من در میدان رِزیدنتس پلاتس زالتسبورگ منتظرش بودم و کولهپشتیام آنقدر سنگین بود که به زحمت میتوانستم روی کولم نگهش دارم. ناگهان ماشین اسپورت کوچکی، با سرعت توی میدان پیچید و روبهرویم کنار میدان نگه داشت. به ماشین نگاه کردم. دختر جوانی از پشت فرمان فریاد زد: «سلام، گئورک!»
به چشمهایم شک کردم. کنستانتسه بود. از شگفتی نفهمیدم چطور سلام کردم. گفت: « کنت پیر قبل از سفر به من اجازه داد در موارد مهم از ماشین استفاده کنم. به نظرت روز تعطیل مورد مهمی نیست؟»
گفتم: «چرا!»
– پس سوار شو!
– اما بنزین چی؟
(اگر آدم ماشین نداشته باشد، میتواند مدتها پولش را پسانداز کند!)
– حساب پساندازم را فراموش کردی؟
-رانندگی را هم در مدرسهی بازرگانی یاد گرفتهای؟
– نه، گواهینامه دارم. باید خواهر کنت را مدام به گردش ببرم. حالا سوار شو، قبل از اینکه کولهپشتیات بیفتد.
کوله پشتی را توی ماشین گذاشتم و روی صندلی کنار راننده نشستم. کنستانتسه گاز داد و حرکت کرد.
وزن | 100 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
وزن | 100 |
نویسنده | اریش کستنر |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحه | 112 |
بازنویسی | 14021212 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.