اتمام موجودی
– : از تو میترسم . واهمه دارم . خیلی!
سینه به سینه اش میشوم ..
پا پس میکشد…
– : چرا…!؟
– : نمیدانم!
به چشمانش زل میزنم ..
– : به همین سادگی..! نمیدانم!.. یعنی چه!!
سرش را پایین می اندازد و دکمه پیراهنش را سفت میکند..
– : تو که خوب میدانی.. تمام روز و روزگارم را همین نمیدانم ها پر کرده است…
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.