-15%
« اولین روز دانشگاهه! دانشگاه تهران! یه آرزو! »
جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم! ترسیدم! جرات نمی کنم برم تو!
جلوی در دانشگاه ایستادم و به سر در زیبایش نگاه می کنم!
همیشه آرزوی یه همچین روزی رو داشتم!
حالا اون روز رسیده اما من می ترسم!
یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم:
تو دریا هستی! پر اراده و شجاع! با پشتکار زیاد! آروم اما سخت کوش! وقتی هم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست! پس برو تو! و رفتم داخل…
تا از در دانشگاه وارد شدم، چند تا سال آخری جلوی در ایستاده بودن. نمی دونستم باید کجا برم.
رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم:
– ببخشید آقا، من سال اولی هستم، می شه بفرمایین من کجا باید برم؟
تا اینو گفتم، اونم معطل نکرد و گفت:
– قربون من!
یک دفعه همشون زدن زیر خنده! مونده بودم چی جوابشو بدم!
بغض گلومو گرفته بود. چیزی نمونده بود…
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.