-15%
نوشته ای است از رسول یونان به چاپ انتشارات نیماژ. قصه ی پسری جوان که حوادث و اتفاقات ماه های اخیر او را متقاعد کرده تا از آدم ها فاصله بگیرد، آن قدر دور شود که همدمش تنها دو قناری زیبا و دوست داشتنی باشد و تنها مکانی که در آن رفت آمد می کند مسیر هال تا اتاقش. شراکتی ناموفق، ورود به کاری نا معتبر و پذیرفتن شکستی عشقی از جانب دختری که دوستش داشته شرایط حال مصطفی را رقم می زند، اوضاعی که خانواده را نگران و پدرش را تا حدودی عصبانی کرده است و اصلا از جانب او قابل پذیرش نیست.
رمانی که با قلمی شیوا و به شکلی جذاب نگارش شده و ماجرا را به سادگی شرح می دهد.
گزیده ای از کتاب
وقتی نمی توانی بمانی باید بروی. باید تن به جاده بسپاری؛ حتما خانه ای در دوردست ها هست که انتظار تو را بکشد.
وقتی نمی خواهی بمانی، بمانی هم رفته ای.
وقتی نمی گذارند بروی باید بگریزی؛ وگرنه درهای هیچ زندانی خود به خود باز نمی شوند.
وقتی گریختی پا به ناشناخته ها بگذار! نترس! با احتیاط جلو برو! تاریکی را کشف کن! کشف نوعی رهایی ست.
0/5
(0 نظر)
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.