(داستانهای نروژی،قرن20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 252 گرم |
---|---|
نویسنده |
کنوت هامسون |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
259 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14031129 |
2,550,000 ریال
(داستانهای نروژی،قرن20م)
همینکه دیگه کاملا بیدار شدم، مثل همیشه، رفتم تو این فکر که چه مىشد اگه امروز موضوعى پیش مىاومد که مایه دلخوشى من مىشد. مدتى بود که زندگى عرصه رو به من تنگ کرده بود؛ اسباب و اثاث زندگىمو، یکى پس از دیگرى، برده بودم پیش «عمو» تو مغازه کارگشایى گرو گذاشته بودم، هر روز عصبىتر و تندخوتر مىشدم، خیلى از روزها بود که وقتى چشم باز مىکردم چنان سرگیجهاى داشتم که ناچار مىشدم همونطور تا شب توى رختخواب بمونم. البته گاهى که بختم مىزد با چاپ مقالهاى، تو یکى از روزنامهها، پنج کرونى پول یا بیشتر کار مىکردم.
هوا داشت روشنتر مىشد و من ششدونگ حواسم رفته بود تو آگهىهاى بغل در؛ حتى مىتونستم خطوط نازک و مسخرهاى رو بخونم که باش نوشته بودن: کفنفروشى خانم آندرسِن، دست راست، در اصلى. این موضوع مدت زیادى منو آروم کرد. وقتى ساعت طبقه پایین هشت ضربه نواخت از جا بلند شدم و لباس پوشیدم.
پنجره رو باز کردم و نگاهى به بیرون انداختم. یه بند رخت و یه زمین بیغوله دیده مىشد. در انتهاى زمین بقایاى یه دکون آهنگرى سوخته خودنمایى مىکرد که چند عمله داشتن تمیزش مىکردن. آرنجهامو تکیه دادم به درگاه پنجره و به آسمون خیره شدم. به خودم گفتم: «امروز هوا صافه. فصل خزان رسیده، یعنى اون وقتِ سرد و مطبوعِ سال که همه چى رنگ عوض مىکنه و مىمیره.» سر و صداى خیابونها اوج مىگرفت و منو به بیرون رفتن دعوت مىکرد. این اتاق خالى که کف اون چیزى نمونده بود با هر قدم فرو بریزه، حال و هواى تابوت سرهمبندى شده رو داشت؛ نه قفل حسابى داشت نه اجاق؛ معمولا جورابهامو زیر دشک پهن مىکردم تا صبح یهکم خشک شده باشه. تنها چیز قشنگ اتاق یه صندلى گهوارهاىِ جمع و جور و قرمز بود که شبها روش مىنشستم، چرت مىزدم و خودمو به دست انواع فکر و خیالها مىسپردم.
وزن | 252 گرم |
---|---|
نویسنده |
کنوت هامسون |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
259 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14031129 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.