(داستان های فارسی،قرن 14،نامزد دریافت جایزه گلشیری 1385،تقدیر شده ی جایزه مهرگان ادب 1385)
0/5
(0 نظر)
وزن | 93 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
فرهاد کشوری |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
84 |
بازنویسی |
210,000 ریال
در انبار موجود نمی باشد
(داستان های فارسی،قرن 14،نامزد دریافت جایزه گلشیری 1385،تقدیر شده ی جایزه مهرگان ادب 1385)
هی میگی عریضه، خجالت نکشیدی، حیا هم خوب چیزییه، آبرو رو که قورت دادی و هفت قلپ آب هم روش. من را بردی میون یه مشت آدم ناآشنا، گفتی بیا میتینگ داریم. مرد سبیلوی عینکی اومد پشت بلندگو و شروع کرد به حرف زدن از یه آدمی که خان در حقش ظلم کرده بود، دستش رو ناقص کرده بود، و چه و چه و چه. گفت حالا این آدم مظلوم رو به حضور شما معرفی میکنم، تا ظلم خان رو ببینین. تو یه مرتبه چنگ انداختی مچ دوستم رو گرفتی و گفتی بیا بابا، کشیدیم و از میون آدمها بردیم جلو. دیدم ایستادهم میون مرد پشت بلندگو و جمعیت پشت سرم. هرچه گفتم ول کن، از خدا شرم کن پسر، دستم رو گذاشتی تو دست مرد پشت بلندگو. یه مرتبه دیدم ایستادم رو به آدمهایی که زل زده بودن بهم. از زور غلیظ و خجالت زانوام میلرزید. تو دلم هرچه ناسزا بود حوالهت کردم. بعد مرد عینکی دست چپم را بالا برد و داد زد نگاه کنید! نگاه کنین!… نزدیک بود از خجالتی آب بشم و برم تو زمین، تو فکر نکردی اگه یه نفر، تنها یه نفر از میون این همه آدم، من رو میشناخت و میاومد به حرف، من باید میرفتم زیر گل، حالا هی داری تو گوشم میخونی که عریضه برام بنویسی و بری پشت بلندگو بخونی که چه؟ چهار تا آدم جعفرقلی را بشناسن و بعد ملوم بشه که حکایت دستم چه بوده؟ تو همین رو میخوای؟ دست بردار پسر، از این راه ول دست بردار، اگه عیبام نمیکردن همون جا یه سنگ برمیداشتم و میافتادم دنبالت. از بس زورم اومده بود از کار ناجورت. چرا نگفته بودی چه خیالی تو سرت داری؟ بیا میتینگ، همین؟ مرد عینکی مگه دستم رو ول میکرد؟
وزن | 93 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
فرهاد کشوری |
سال چاپ |
1400 |
تعداد صفحه |
84 |
بازنویسی |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.