(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 304 گرم |
---|---|
نویسنده |
تقی مدرسی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
320 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14021217 |
3,100,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
به در و دیوار نگاه کردم. براى یک قرن هیچ چیز در آن خانه عوض نشده بود. هرکس جاى خانبابا دکترم بود و مقام و نفوذ او را داشت، تا آنوقت خانه قدیمى را مىفروخت و توى جاده پهلوى، خانهاى به سبک نو و شیک براى خودش درست مىکرد. دوتا ماشین آخرین سیستم تو گاراژ مىگذاشت و زن فرنگى و متجددى مىگرفت. اما خانبابا دکترم اصرارى داشت که در آن خانه آباء و اجدادى چیزى عوض نشود. هنوز قاب عکسهاى مرحوم سردار اژدر و مرحوم حشمتنظام را از دیوار شاهنشین برنداشته بودند. تنها زینت جدید کتابخانه، عکس تمامقد خودش روى بخارى بود که توى دورههاى جوانى، پیش از عروسیش با همایوندخت خدابیامرز، از او گرفته بودند ــ کلاهپوست قزاقى به سر، لباس افسرى به تن، شنلى به دوش و دستى به قبضه شمشیر. نگاهش را همچنین به سمت ایوان دوخته، که انگار غفلتآ صدایش زدهاند. در صورتش یک نوع حواسپرتى آنى بهوجود آمده که بهندرت مىشود در قیافه حشمتنظامىها دید. به جلو رفتم و روبروى قاب عکس تمامقدش ایستادم. بىاختیار به حیرت افتادم و گفتم، «خدایا، چقدر به مرحوم پدرش رفته. مثل سیبى که از وسط قاچ کرده باشند، با هم مو نمىزنن.»
از پشت سر صداى قدم زدن در راهرو بلند شد. برگشتم لوله کاغذى را که در دستم بود جابجا کردم. میان چارچوب در مطبش ایستاد و دستکشهاى جراحى را به تأنى از دستهایش درآورد. هنوز روپوش سفیدى به تن داشت. اما اینیکى دیگر تمیز، آهار خورده و اطو شده بود. نگاهش را از زیر گودى طاق ابروها به من دوخت ــ نگاهى سرد، مغناطیسى و نافذ که او را دور و دستنیافتنى جلوه مىداد. به نظرم رسید که بالاخره تصمیمش را گرفته و مىخواهد درباره عروسیش با زن اولش، همایوندخت خدابیامرز، سر صحبت را باز کند.
وزن | 304 گرم |
---|---|
نویسنده |
تقی مدرسی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
320 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14021217 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.