اتمام موجودی
(داستان های فرانسه،قرن 19)
0/5
(0 نظر)
وزن | 1961 گرم |
---|---|
قطع | وزیری |
نوع جلد | زرکوب |
نویسنده | الکساندر دوما |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحه | 1519 |
بازنویسی | 14020311 |
7,250,000 ریال
ناموجود
(داستان های فرانسه،قرن 19)
با اینکه خود شاه نخستوزیرش را احضار کرده بود، از دیدار او خوشش نیامد. نه اینکه از او نفرت داشت، بلکه از این جهت که میدانست هروقت نخستوزیر صحبت میکند، باید خود را برای شنیدن چیزهای کسالتآور آماده کند.
شاه به کلی احضار نخستوزیر را فراموش کرد، لذا از دیدار او یکه خورد و گفت: «آقای شوازول، این شما هستید؟»
شوازول گفت: «من برای اینکه شرفیاب شوم، مشغول پوشیدن لباس بودم که امر ملوکانه را برای شرفیابی به من ابلاغ کردند.»
شاه برای اینکه دست پیش را بگیرد و نخست وزیر را از هیبت خود بترساند، ابروان را به هم آورد و گفت: «آیا میدانید که من برای موضوع مهمی شما را احضار کردم؟»
ولی نخستوزیر از کسانی نبود که از هیبت شاه بترسد و سر را فرود آورد و گفت: «بنده هم قصد دارم که مسائل مهمی را به عرض ملوکانه برسانم.»
نخستوزیر این را گفت: «و نظری به طرف ولیعهد انداخت و دید که وی خود را با ساعت مشغول کرده و شاه که نمیخواست مسائل جدی مطرح شود، فکر کرد خوب است شوازول را بترساند و جلوی عرایض او را بگیرد و زود او را مرخص کند. لذا گفت: «امروز وقت من خیلی کم است، با این وصف، شما را احضار کردم تا بگویم میخواستند ویکونت ژان دو باری را به قتل برسانند!»
نخستوزیر گفت: «کسی قصد قتل او را نداشت و فقط اندکی ساعد او مجروح شد و من هم میخواستم راجع به همین موضوع شرفیاب شوم.»
شاه گفت: «از این قرار شما از واقعه اطلاع دارید؟»
نخستوزیر گفت: «بلی، کاملا اطلاع دارم.»
ولیعهد ظاهرا مشغول سوار کردن ساعت بود، ولی به دقت به سخنان شاه و نخستوزیر گوش میداد.
شاه گفت: «اینک گوش کنید تا بگویم این واقعه چطور اتفاق افتاده است.»
وزن | 1961 گرم |
---|---|
قطع | وزیری |
نوع جلد | زرکوب |
نویسنده | الکساندر دوما |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحه | 1519 |
بازنویسی | 14020311 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.