(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 299 گرم |
---|---|
نویسنده |
ارنست همینگوی |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
252 |
نوع جلد |
زرکوب |
قطع |
پالتوئی |
بازنویسی |
14030301 |
2,550,000 ریال
(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
پیرمرد لاغر و استخوانی بود و چینهای درشتی بر پشت گردن داشت. لکههای قهوهای سرطان خوشخیم پوست که از بازتاب نور خورشید بر دریای گرمسیری روی پوست بدن پدید میآید، بر گونههایش دیده میشدند. لکهها سراسر گونههایش را پوشانده بودند و روی دستهایش جای زخمهایی دیده میشد که از کشیدن ماهیهای سنگین با طنابهای ماهیگیری به وجود آمده بود. اما هیچیک از این زخمها تازه نبودند. عمر این زخمها به عمر آببردگیهای صحراهای بیماهی میرسید.
در او هرچه بود، پیر بود، مگر چشمانش که همرنگ دریا بودند و شاد و شکستناپذیر مینمودند.
وقتی آن دو داشتند از همان جایی در ساحل رودخانه بالا میآمدند که قایق را بسته بودند، پسرک گفت: «سانتیاگو، باز میتوانم پیش تو کار کنم. کمی پول گیر آوردهام.»
پیرمرد ماهی گرفتن را به پسرک یاد داده بود و پسرک هم او را دوست میداشت.
پیرمرد گفت: «نه، تو در قایق خوشبختی کار میکنی. پیش همانها بمان.»
– اما یادت هست که یک بار هشتادوهفت روز پشت سر هم حتی یک ماهی نگرفتیم ولی بعد، هر روز تا سه هفته، ماهیهای بزرگ میگرفتیم؟
پیرمرد گفت: «یادم هست. میدانم که رفتنت از پیش من به علت تردیدت نبود.»
– پدرم وادارم کرد بروم. من کوچکم و باید به حرفهایش گوش کنم.
پیرمرد گفت: «میدانم. جز این نمیتواند باشد.»
– پدرم زیاد اعتقادی به این کار ندارد.
پیرمرد گفت: «نه، ما که داریم، مگر نه؟»
پسرک گفت: «بله. اجازه میدهی در کافه تراس به یک آبجو دعوتت کنم و بعداً این وسایل را ببریم خانه؟»
پیرمرد گفت: «چراکه نه؟ این کار بین ماهیگیرها رسم است.»
آن دو در کافه تراس نشستند و بسیاری از ماهیگیرها به پیرمرد میخندیدند و او هم به روی خودش نمیآورد. بعضی دیگر، یعنی ماهیگیرهای پیرتر، به او نگاه میکردند و چهرهشان غمگین بود. اما هیچ نشان نمیدادند…
وزن | 299 گرم |
---|---|
نویسنده |
ارنست همینگوی |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
252 |
نوع جلد |
زرکوب |
قطع |
پالتوئی |
بازنویسی |
14030301 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.