(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 318 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | جی.آر.آر.تالکین |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحه | 300 |
بازنویسی | 14030715 |
3,550,000 ریال
(داستان های نوجوانان انگلیسی،قرن 20م)
همگی افسرده و خیس غرولندکنان نشسته بودند و اوین و کلوین با جد و جهد همچنان در کار روشن کردن آتش بودند و سر آن با هم یکی بدو میکردند. بیل بو غمگین داشت فکر میکرد که ماجراجویی همیشه اسبچه سواری زیر آفتاب درخشان بهاری نیست، که بالین دیدهبان همیشگی آنها گفت: «یک نور آن بالا میبینم!» کمی آن طرفتر یک تپه پوشیده از درخت قرار داشت که درختهایش در بعضی جاها کاملا انبوه بود. حالا از لابلای توده تیره درختان درخشش یک روشنایی را میدیدند، نوعی روشنایی سرخفام و به ظاهر آرامشبخش که منشا آن انگار آتش یا مشعلهایی بود که سوسو میزد.
مدتی همینطور به آن نگاه کردند و بعد جر و بحث شروع شد. بعضیها میگفتند: «نه» و بعضیها میگفتند «بله.» عدهای گفتند تا نرویم و نبینیم معلوم نمیشود، و در ضمن هرچیزی بهتر است از شام کم و صبحانه کمتر، و تمام شب با لباسهای خیس سرکردن.
بقیه گفتند: «این نواحی را خوب نمیشناسیم، و خیلی نزدیک کوهستان است. و این روزها کمتر پیش میآید که مسافری این طرفها بیاید. نقشههای قدیمی به درد نمیخورد: اوضاع رو به وخامت گذاشته و جادهها بیمحافظ رها شد. بهندرت کسی این دوروبرها اسم پادشاه به گوشش خورده، و هرچه جلوتر برویم فضولی کمتر شاید مساوی باشد با دردسر کمتر.» یک عده گفتند: «هرچه باشد ما چهارده نفریم.» یک عده دیگر گفتند: «پس گندالف کجا رفته؟» این حرف را همه تکرار کردند. آن وقت باران بدتر از قبل شروع کرد به ریختن و اوین و گلوین با هم دعواشان شد.
این حرف قیل و قال را خواباند. گفتند: «هرچه باشد یک عیار همراه خودمان آوردهایم.» و به این ترتیب راه افتادند و اسبچههاشان را (با احتیاطی بایسته و شایسته) در جهت روشنایی هدایت کردند. به تپه رسیدند و طولی نکشید که خود را در بیشه یافتند…
وزن | 318 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | جی.آر.آر.تالکین |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحه | 300 |
بازنویسی | 14030715 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.