(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 298 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
ویوین چن |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
304 |
بازنویسی |
14031103 |
2,450,000 ریال
(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
وقتی گفت: «عصر بخیر،» میکروفون صدای ناهنجاری داد و این صدا باعث شد قدمی به عقب بردارد. او دوباره تلاش کرد و دهانش را کمی دورتر از میکروفون گرفت. گفت: «عصرتون بخیر، خانمها و آقایون. خیلی خوشحالم که اینجام.» ردی از وحشت در نگاهش دیده شد: «نه، منظورم این نبود که… خوشحالم. منظورم اینه که، خرسندم که این… افتخار به من داده شد.»
جمعیت ساکت مانده بودند و به جز چند نفر که آزرده به نظر میرسیدند، بقیه حالت چهره خاصی نداشتند. پدرش یکی از آن افراد آزرده خاطر بود. او را دیدم که سرش را پایین انداخته و ناامید شده است.
ایان به نظر میرسید دوباره تمرکزش را به دست آورده است. نفس عمیقی کشید و برگههایی که در دستش بود را بررسی کرد. او دوباره به جمعیت نگاه کرد و چشمانش میان دیگران ردوبدل شد. «اوقات خیلی غمگینی برای همه ما اعضای دهکده آسیاست، چون یه دوست بزرگ رو از دست دادیم. ولی همونطور که توماس این مجتمع رو دوست داشت، منم همینطورم، و توماس از ما میخواست که…»
دونا دستش را روی میز کوبید، بشقابها را بهم زد، و در صندلی اش عقبوجلو شد. دستش به سمت
گلویش رفت و آن را محکم گرفت. دهانش باز بود و برای هوا تقلا میکرد.
همه رویشان را به سمت ما برگرداندند. دونا مستقیما در چشمانم زل زد و بعد حدقهاش سفید شد و صورتش روی میز افتاد. کل سالن به هوا رفت و مردم بلند شدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است.
هر اتفاقی بعد از آن افتاد کاملا برایم گیجکننده بود. آخرین چیزی که یادم میآید این است که یک نفر گفت: «زنگ بزنین نهصدویازده.» و مطمئنم آن فرد من بودم.
وزن | 298 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
ویوین چن |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
304 |
بازنویسی |
14031103 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.