(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 178 گرم |
---|---|
نویسنده |
صادق هدایت |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
300 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030717 |
1,700,000 ریال
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
من از جملات براق و توخالی منورالفکرها چندشم میشه و نمیخوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاقها و موجودات زرپرست احمق درست شده و اداره شده شخصیت خودمو از دست بدم.
«فقط تو این اتاقه که میتونم در خودم زندگی بکنم و قوایم به هدر نره، این تاریکی و روشنایی سرخ برام لازمه، نمیتونم تو اتاقی بنشینم که پشت سرم پنجره داشته باشه، مثه اینه که افکارم پراکنده میشه، از روشنائی هم خوشم نمیاد. -جلو آفتاب همهچیز لوس و معمولی میشه. ترس و تاریکی منشاء زیبائیس: یه گربه روز جونور معمولیس، اما شب تو تاریکی، چشماش میدرخشه و موهاش برق میزنه و حرکاتش مرموز میشه، یه بته گل که روز رنجور و تار عنکبوت گرفتس، شب مثل اینه که اسراری در اطرافش موج میزنه و معنی بخصوصی به خودش میگیره. روشنائی همهی جنبدهها رو بیدار و مواظب میکنه- در تاریکی و شبه که هر زندگی، هر چیز معمولی یه حالت مرموز به خودش میگیره، تمام ترسهای گمشده بیدار میشن. در تاریکی آدم میخوابه اما میشنوه، خود شخص بیداره و زندگی حقیقی آن وقت شروع میشه، آدم از احتیاجات پست زندگی بینیازه و عوالم معنوی رو طی میکنه، چیزائی رو که هرگز به اونا پی نبرده به یاد مییاره…»
بعد از این خطابه سرشار، یکمرتبه خاموش شد. مثل اینکه مقصود از همهاین حرفها تبرئه خودش بود. آیا این شخص یک نفر بچه اعیان خسته و زدهشده از زندگی بود یا ناخوشی غریبی داست در هر صورت مثل مردم معمولی فکر نمیکرد. من نمیدانستم چه جوابی بدهم صورتش حالت مخصوصی به خود گرفته بود. خطی که از کنار لبش میگذشت گودتر و سختتر شده بود، یک رگ کبودی روی پیشانیاش ورم کرده بود…
وزن | 178 گرم |
---|---|
نویسنده |
صادق هدایت |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
300 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14030717 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.