(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 766 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
راحیل شادکام |
سال چاپ |
1401 |
تعداد صفحه |
716 |
بازنویسی |
14030225 |
4,940,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
در راه تمام فکرم درگیر خاله زهرا است. مرجان حق دارد حرص بخورد. خاله به ناگهان پیر شده. تمام شب توجهام به او معطوف بود. خودش را به زور به این سو و آن سو میکشاند. دردهایش را از ما مخفی میکرد و برای اینکه کسی متوجه حال بدش نشود، لبخندی زورکی روی صورتش پهن کرده بود. لاغر شده و به واسطهی از دست دادن ناگهانی وزن، پوست صورتش چروکیده و افتاده به نظر میرسد. دلم خون شده. خاله زهرا برای ما بیش از یک دایه بوده و هست. شخصیت فداکار و نیکش از او فرشتهای ساخته که حضورش را تا ابد در خانه الزام ببخشد.
فکرم به گذشته پر میکشد. کلاس دوم دبستان بودم. مادرم که رفت، وضعیت خانه چنان نابهسامان و آشفته شد که کمترین آسیبش افت درسی من باشد. از همه بیشتر به مادرم وابسته بودم. از آن دخترهای مامانی لوس، که در همه حال در آغوش مادر جای داشتم. شبیه مادرم بودم. به قول عزیز جان مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند. پدرم چشم و ابرو مشکی و سبزه رو است. برعکس مادرم که پوستی سفید و چشمانی روشن داشت. زیبا بود. در حقیقت زیبایی در صورتش بیداد میکرد ولی چهرهای سخت و سرد داشت. از آن زیبارویانی که نگاهشان مغرور و یخزده است. با این حال لبخندی کوچک از جانب او گرمابخش وجودم بود. همهی وجود من از مادر معنا مییافت. از شکل و ظاهرم تا اسمم، که او انتخاب کرده بود. از آغوشش سیر نمیشدم. تنش عطر شکوفههای گیلاس میداد و من تشنهی محبتش بودم. هنوز هم تشنهام.
بیست سالی میشود!
روزی که مادرم چمدانش را بست و از اتاق بیرون آمد، را هیچگاه فراموش نخواهم کرد. شب قبلش دعوای سختی کرده بودند.
وزن | 766 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
راحیل شادکام |
سال چاپ |
1401 |
تعداد صفحه |
716 |
بازنویسی |
14030225 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.