(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 608 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
زرکوب |
نویسنده |
جان لوکاره |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
506 |
بازنویسی |
14020613 |
4,200,000 ریال
(داستان های انگلیسی،قرن 20م)
چند اتفاق بهظاهر غیرمرتبط سبب شدند که آقای جُرج اسمایلی بعد از بازنشستگیِ مشکوکش دوباره دعوت به کار شود. اتفاق اول مربوط به پاریس و ماه خرماپزانِ اُگوست بود، وقتی که پاریسیها، بنا بر سنتی دیرینه، شهرشان را برای آفتاب سوزان و کرورکرور توریست میگذاشتند و خودشان آن را ترک میکردند.
در یکی از روزهای اُگوست، چهارم اُگوست و دقیقا رأس ساعت دوازده، وقتی که ناقوس کلیسا نواخته شد و زنگ کارخانهای، درست قبل از صدای ناقوس کلیسا، به صدا درآمد، در جایی که قبلا به داشتن جمعیت زیادی از مهاجران روسِ فقیر معروف بود، زن کوتاهقد و تنومندِ حدودا پنجاهسالهای، درحالیکه ساک خریدی در دست داشت، از تاریکی یک انبار قدیمی بیرون آمد و با انرژی و عزمی ذاتی در امتداد پیادهروِ منتهی به ایستگاه اتوبوس به راه افتاد. خیابانْ گردوخاکگرفته و باریک بود. آن خیابان در تصرف دو فاحشهخانه با کرکرههای کشیده و گربههای بسیار بود. بنا بر دلایلی، آنجا محلی بود با سکوتی خاص. چون آن انبار محل نگهداری اقلام و اجناس خرابشدنی هم بود، حتی در طول تعطیلات باز بود. گرمای سنگینشده با دود اگزوز ماشینها و عاری از ذرهای نسیم، همچون حرارت ناشی از بالا رفتن بالابرها، بالا میآمد و بهصورت زن میخورد، اما در چهرهی اسلاویاش نشانی از اعتراض دیده نمیشد. او برای زندگی و کار در یک روز داغ نه ساخته شده بود و نه لباس مناسب چنین روزی را بهتن داشت. داشتن قدِ کوتاه و هیکلی چاق مجبورش میکرد برای پیش رفتن کمی روی زمین قِل بخورد. پیراهن مشکیاش، که طبق قوانین کلیسا دوخته شده بود، بهجز یک خط قیطانی سفید در جای گردن و یک صلیب فلزی بزرگ، نه [قسمتِ] کمر داشت و نه هیچ قسمت آزاد دیگری. صلیب که خوشساخت بود اما هیچ ارزش ذاتی دیگری نداشت روی برجستگی سینههایش افتاده بود.
وزن | 608 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
زرکوب |
نویسنده |
جان لوکاره |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
506 |
بازنویسی |
14020613 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.