(ادبیات ترکیه،برنده جایزه نوبل)
0/5
(0 نظر)
وزن | 508 گرم |
---|---|
نویسنده |
اورهان پاموک |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
440 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14020725 |
2,950,000 ریال
(ادبیات ترکیه،برنده جایزه نوبل)
نسیم خنکی از سمت دریا میوزید و برایم لذتبخش بود، خشخش برگهای درخت انجیر به گوش میرسید. در باغ را بستم و به سمت ساحل بهراه افتادم. به محض تمام شدن دیوار باغ خانهمان، پیادهرو و خانههای جدید بتنی آغاز شدند. ساکنین این خانهها در بالکنها یا حیاطهای کوچک و تنگشان نشسته و مشغول تماشای اخبار بودند؛ زنها کنار منقلها ایستادهاند اما آنها هم مثل بقیه مرا نمیبینند. توریهای کبابپزی پر از گوشت و دود هستند. از این خانوادهها و وجود این همه شور و نشاط تعجب میکنم. اما با فرا رسیدن فصل زمستان دیگر کسی این اطراف باقی نمیماند وآنوقت است که در این کوچههای سوت و کور با شنیدن صدای قدمهای خودم وحشتزده میشوم. سردم شد، ژاکتم را پوشیدم و وارد کوچههای کناری شدم.
برایم عجیب است که همهشان در یک زمان خاص مشغول تماشای تلویزیون و خوردن غذا شدهاند! در میان کوچهها میگردم. ماشینی وارد یکی از کوچهها شد، آقای خستهای که تازه از استانبول رسیده بود پیاده و کیف به دست وارد خانه شد. انگاری که با دیدن اخبار خستگیاش از تن بهدر خواهد شد برای تماشایآن بهاندازهی خوردن غذایی که به تأخیر افتاده بود، عجله داشت. وقتی دوباره به سمت ساحل برگشتم با شنیدن صدای اسماعیل ایستادم…
«بلیط بختآزمایی ملی فقط شیش روز باقی مونده.»
من را ندید. من هم صدایش نکردم. در حالی که سرش بالا و پائین میشد در میان میزهای غذاخوری میگشت. بعد، از سمت یک میز صدایش کردند و او هم به آنجا رفت، خم شد و دسته بلیطهای بختآزمایی را به سمت دخترکی که لباس سفیدی پوشیده و موهایش را با روبان بسته بود دراز کرد، دخترک با دقت مشغول گشتن میان بلیطها بود و پدر و مادرش هم لبخندی از سر رضایت بر لب داشتند؛ سرم را برمیگردانم و دیگر نگاهش نمیکنم.
وزن | 508 گرم |
---|---|
نویسنده |
اورهان پاموک |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
440 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14020725 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.