(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،مناسب بالای 12 سال،یکی از پرفروش ترین های نیویورک تایمز)
0/5
(0 نظر)
وزن | 228 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
جودی لین آندرسون |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
275 |
بازنویسی |
14031212 |
3,300,000 ریال
(داستان های نوجوانان آمریکایی،قرن 21م،مناسب بالای 12 سال،یکی از پرفروش ترین های نیویورک تایمز)
همینطور که خاطرات امروز را داخل ماشین مسافرتیمان مینوشتم، اتفاق مهمی رخ داد. چند دقیقه پیش مادر روی صندلی جلو نشست و از ما خواست هرچه سریعتر سوار شویم. بههرحال، زمان کافی نداشتیم که دفترچهی خاطراتم را در باغچهی حیاط دفن کنم.
به محض راه افتادن، پدر در آینه بغل ماشین نگاه کرد و گفت: «چه چیزی پشت سرمان حرکت میکند؟»
من، میلی و سم هر سه به پشت سرمان نگاه کردیم تا ببینیم پدر در مورد چه چیزی حرف میزند. یک نفر از پایین تپه به سمت ما میدوید، درحالیکه مقداری وسیله همراهش بود. وسیلهها را جلوی صورتش گرفته بود، به گونهای که صورتش اصلا مشخص نبود. مادرم ماشین را خاموش کرد و دکمهی در پشتی را زد. کسی که از پلهها بالا میآمد، الیور بود.
روی صندلی کنار در نشست و وسایلش را جلوی پایش گذاشت. به خاطر دویدن صورتش قرمز شده بود و زخم روی صورتش پررنگتر از همیشه به نظر میرسید. به تکتک ما نگاهی انداخت. اندکی استراحت کرد و گفت: «میتوانم با شما به سرزمین شگفتانگیز بیایم؟»
میلی به او کمک کرد تا وسایلش را کف ماشین بگذارد. سپس ماجرای زندگیاش را تا آنجا که هر دو میدانستیم، برای پدر و مادرم تعریف کرد. آنها در حال بررسی کردن این درخواست بودند و مزایا و معایب آن را بیان میکردند.
میلی به او نگاه کرد و الیور کمی زخم روی صورتش را دستکاری کرد و ضربهی آرامی به جیب شلوارش زد تا توییپ را که سروصدا میکرد، ساکت کند. به نظرم پدرم کمی خرافاتی است؛ چون بعد از چند دقیقه گفت: «شاید تو برایمان خوش شانسی بیاوری.»
به هرحال، او را پذیرفتم. الیور که از خوشحالی چشمان سبزش برق میزد، به سمت من برگشت و پرسید: «گریسی، از نظر تو مشکلی نیست؟»
وزن | 228 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
جودی لین آندرسون |
سال چاپ |
1404 |
تعداد صفحه |
275 |
بازنویسی |
14031212 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.