-15%اتمام موجودی
رگز خود را فریب ندادم. همیشه میدانستم این هفته چگونه خواهدبود. بخشی از وجودم انتظارش را میکشید: بارقهای از امید به اینکه شاید گزارش سالگرد آن اتفاق در رسانهها باعث شود تا پرونده دوباره به جریان بیفتد. اما بخشی دیگر از وجودم: وحشت محض. نگاههای سنگین مردم. آن زن. یادت هست؟ همان زنی که هیچ نگفت. در قطار. یادت هست؟ چه وقت آن دختر ناپدید شد؟ خدای من- یکسال از آن روز میگذرد؟ اما من هنوز خواهان این هستم- که تیم جستجوی تبهکاران دوباره تشکیل شود، به خاطر آن خانواده. آن مادر بیچاره. واقعا نمیخواهم بخشی از این مصیبت من باشم. تو میتوانی این را درک کنی، اینطور نیست؟ سؤالات آنها من را ناراحت نمیکرد. هرچند تونی با تماسهایی که پلیس میگرفت از کوره در میرفت- از گستاخی آنها متعجب بود. شما نام او را فاش میکنید. شما به هرکسی اجازه میدهید تا او را قضاوت کند و تصور میکنید او میخواهد در برنامهی تلویزیونی شما حضور داشتهباشد…
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.