(داستان های عربی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 294 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
بثینه العیسی |
سال چاپ |
1398 |
تعداد صفحه |
320 |
بازنویسی |
14030522 |
800,000 ریال
(داستان های عربی،قرن 20م)
همه ما در خانه بزرگِ مادربزرگ میدانستیم که این حرف چه معنایی دارد. آخر همه میدانستند که همیشه توی جیب من یا سه دانه شکلات هست یا هیچی. وقتی دیدم حدقه چشم فطوم از زور تعجب و ترس گشاد شده، همان چیزی که برایش از قبل برنامهریزی کرده بودم به او گفتم که شکلات برای نامزدم، عشقم، نور چشمم، روحم و همه زندگیام، فهاد ـپسرِ دایی علیامـ است. اسم فهاد را با کلی ناز و عشوه به زبان آوردم، طوری که زنان خوشگل فیلمهای عربی وقت صدا زدن اسم عشقشان، فؤاد، انجام میدهند؛ فؤااااد. من هم گفتم: «فهااااد!» از آهنگ اسم و موسیقیاش خوشم آمد، همینطور از قابلیت اسم برای استفاده در مواقعی که آدم میخواهد اسم شخص خاصی را به زبان بیاورد. تمام هوش و حواسم مشغول این اسم شد و غرق آهنگ و لطافتش شدم. حتی احساس کردم این اسم با همهچی جور درمیآید. تا اینکه فطوم یکهو سمتم هجوم آورد و من را نقش زمین کرد. پرید رویم و با یک دست شکلات را لای انگشتانش له کرد و با دست دیگرش موهایم را کشید. (هر وقت بین من و فطوم دعوا میشد از فرصت استفاده میکرد تا من را به یک دختربچه کچل تبدیل کند). داد و فریاد کردم. گریه کردم و کمک خواستم. وقتی فطوم از رویم بلند شد، من هم از روی زمین بلند شدم. لباسم پر از خاک و کاکائو ـکاکائوی شل و چسبناکـ شده بود. به صورت فطوم زل زدم، طوری که بترسد. (هر شب قبل از خواب اینطور نگاه کردن را تمرین میکنم تا در همچین موقعیتهایی از آن استفاده کنم). پریدم رویش و او را نقش زمین کردم. دامنش را بالا دادم. شلوارک پر از سوراخش معلوم شد. تمام نیرویم را جمع کردم و گازش گرفتم. دندان نیشم را توی گوشت ترد شکمش فرو کردم و آنقدر فشار دادم تا نافش از سوراخش بیرون زد.
وزن | 294 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
بثینه العیسی |
سال چاپ |
1398 |
تعداد صفحه |
320 |
بازنویسی |
14030522 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.