(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 562 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
الناز محمدی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
642 |
بازنویسی |
14040209 |
6,000,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
پالتویی را که به محض شروع پاییز توی ماشین میگذاشتم، انداخته بودم روی خودم. چهقدر خوب که نیمکتهای آلاچیق پهن بود و چهقدر خوبتر که انگشتان شیوا باریک و بلند بود تا برود لای موهایم و آرامم کند. فن کوچک زیر میز، هوای سرد را متعادل میکرد. شیدا و شیوا هم پاسوز سرمایی بودنم شده بودند. شیدا ساکت و مغبون دیوانهبازیهایم، نشسته بود سمتی دیگر. دراز کشیده بودم روی نیمکت. نصف صورتش را نمیدیدم، ولی مطمئن بودم که یک دستش زیر چانهاش است و با ناخنهایش که برخلاف ناخنهای من دراز است، روی میز خطوطی نامفهوم نقاشی میکند. او هم سندروم ناخن بیقرار داشت. سکوتمان طولانی شده بود مکه بوی کباب و ریحان پیچید در فضا کوچک آلاچیق. حالم از خودم به هم میخورد که موقع استرس و عصانیت و بغض و هر حال کوفتی، معدهام قاروقور میکرد. انگار چاهی زیرش بود که هر چه میخوردم باز استخوانهایم از گرسنگی میلرزید و امان از چند ساعت بعدش… معدهام از گلویم میزد بیرون و تا چند روز بعدش از شدت سوزش مری و معده و گلو و نای، هیچ کوفتی جز آب و چای نمیخوردم.
صدای آرام شیوا، حواسم را از معده و گرسنگی و زردآبهای تهوعآور روزهای بعد پرت کرد.
-گفتم که چیزی نیار شهریار.
صدای گرم شهریار را شنیدم:
-گفتم شاید دخترا گرسنه باشن. دیگه دو تا دونه کباب که به جایی بر نمیخوره.
مهربان بود. درست مثل شیوا. دایی کوچک و عزیزکردهی شیدا که خودساخته بود و رستوران پدرش را میچرخاند. نمیدانم سرش به کجا خورد که یک شب زل زد نگاهم کرد و گفت که اگر بخواهم، خوشبختم میکند.
وزن | 562 گرم |
---|---|
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شمیز |
نویسنده |
الناز محمدی |
سال چاپ |
1402 |
تعداد صفحه |
642 |
بازنویسی |
14040209 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.