(داستانهای فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
| وزن | 132 گرم |
|---|---|
| نویسنده |
غلامحسین ساعدی |
| سال چاپ |
1402 |
| تعداد صفحه |
104 |
| نوع جلد |
شمیز |
| قطع |
رقعی |
| بازنویسی |
14030130 |
1,050,000 ریال
(داستانهای فارسی،قرن 14)
عصری بابام حالش خوب نبود، پای دیوار دراز کشیده بود و بریده بریده نفس میکشید. بعد چند بار بالا آوردن، رنگش برگشته، زرد شده بود، پای چشمهاش باد کرده بود، پلکهاش میلرزید و دستهاش بیخودی تکان میخورد. من نشسته بودم کنار جدول خیابان اوقاتم تلخ بود، حوصله نداشتم، منتظر بودم بابام خواب بره، بلند شم و سری به خیابان روبروئی بزنم که پر دار و درخت بود و رفت و آمد زیادی داشت. که صدای زهرا رو شنیدم. پشت نردهها ایستاده بود و با نیش باز منو میپایید. بلند شدم و جلو رفتم. با صدای لوسی پرسید: «چه کار میکردی؟»
گفتم: «هیچ کار.»
دست منو گرفت تو مشتش و گفت: «حوصلهت سر رفته؟»
جواب ندادم دستمو عقب کشیدم. دوربرشو نگاه کرد و گفت: «میخوای بیای تو، مریضخونه رو تماشا کنی؟»
گفتم: «آره که میخوام.»
| وزن | 132 گرم |
|---|---|
| نویسنده |
غلامحسین ساعدی |
| سال چاپ |
1402 |
| تعداد صفحه |
104 |
| نوع جلد |
شمیز |
| قطع |
رقعی |
| بازنویسی |
14030130 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.