(داستان های کوتاه پرتغالی)
0/5
(0 نظر)
وزن | 181 گرم |
---|---|
نویسنده |
هلن کنستانتین،آماندا هاپکینسن |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
174 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
1,950,000 ریال
(داستان های کوتاه پرتغالی)
«فرشته من! چرا من نباید از تو بچهدار بشم؟»
این جمله همان عبارتی بود که اغلب زنش در خلوتشان بیخ گوش او زمزمه میکرد. تنها خشنودی مرد همین بود که از موجودی چنین وقیح و گستاخ صاحب فرزند نشده بود.
هوا داشت تاریکتر میشد و او در فکر بارگشت به خانه بود. خستگی ناشی از پیادهروی طولانی و هوای گرم و تند ماه جولای از یک سو و افکار و عواطف آشفته از سوی دیگر مرد را بدجور از پا انداخته بود. او لحظهای کوتاه در کافهای توقف کرد و بعد از نوشیدن لیوان بزرگی آب خنک همانجا نشست. سرش را به دیوار تکیه داد و چند لحظه خود را تسلیم این لذت گذرا کرد.
کافه در نیمۀ تاریکی غوطهور بود. پرتو گرم غروب شهر را گرفته بود. گرمای روز بدجور نفس پنجرهها را گرفته بود. چراغها یکییکی روشن میشدند. تردد مردم را میشد دید، جماعتی کلاهبهدست که گویی آرامتر شده بودند.
در آن گرگومیش، آن لحظۀ آرامش، حسی از جنس لذت به مرد دست داد. دردهایش انگار در رخوت تن حل میشد.
هوس ماندن در آنجا تا ابد بر تنش آوار شد. با همان چراغهای خاموش بیآنکه تا بقیۀ عمر حرکت دیگری کند.
اندیشۀ مرگی بیدغدغه او را در خود فرو برده بود. او در دلش واقعا آرزوی مرگ داشت. جسمش از یأس و دهشت تحمیلی به ورطۀ فروپاشی رسیده بود: بازگشت به خانۀ سوتوکور خودش، ملاقات با ماشادو و مابقی اقدامات لازم چنان توانی را طلب میکرد که مانند جابهجایی تختهسنگهای غولپیکر با آن دستهای نحیف و ضعیف مأموریتی غیرممکن مینمود. ماندن در آنجا، همانطور سربردیوار، کاری خوشایند بود. ولو شدن روی آن نیمکت در آرامش تاریک آنجا، ورای دردها، حال عجیبی داشت. یک آن فکر خودکشی به سرش زد. نه از خودکشی میترسید و نه از فکرش هراس داشت. بااینحال اعمالی چون خرید اسلحه و سقوط به رودخانه در نظرش چندشآور بود.
وزن | 181 گرم |
---|---|
نویسنده |
هلن کنستانتین،آماندا هاپکینسن |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
174 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.