-15%
گزیده ای از کتاب
یک هفته ای از برگشتنم به خانه می گذرد. در این مدت پدر و مادر، مثل پروانه دور من چرخ می زدند. تمام وقت غذاهای مورد علاقه ی من سرو می شود تا یکنواختی طعم کنسروهایی که این روزها خورده بودم از معده ام کمرنگ شوند. گاهی موسیقی محبوب من پخش می شد و حتی برعکس روزهای سابق، پدر اجازه می دهد که تلوزیون سریال هایی که من دوست داشتم را نمایش بدهد. احساس خوشی که در کنار آن ها به دست آورده بودم معماهای سفر را به مراتب گنگ کرده بود و حالا ذهنم آرام گرفته است. شب دوم، لوکاس با دیدن عکس هایی که از حیوانات و افراد بومی گرفته بودم مرا به رستوران همیشگی دعوت می کند و اجازه می دهد هرچقدر که دلم می خواهد غذا سفارش بدهم تا بدهی اش را ادا کرده باشد!
دلم برای کل کل های او هم تنگ شده است. دلم برای همه چیز تنگ شده بود، الا پوسترهای روی دیوار اتاق. حالا آن ها را به جای علاقه با نفرت تماشا می کنم. حیوانات ناشناخته… حیوانات درنده… راز طبیعت… دیگر از هیچکدام لذت نمی برم. شب ها تا صبح با الاریک صحبت می کنم و روزها به موزه ی فیلیپ می روم تا اوضاع را مدیریت کنم. دوست دارم وقتی او بر می گردد همه چیز مرتب باشد.
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.