(داستان های ترکی آذربایجانی،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 261 گرم |
---|---|
نویسنده |
عبدالله شایق |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
264 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
2,900,000 ریال
(داستان های ترکی آذربایجانی،قرن 20م)
ـ ا، شیدا، تو کجا، اینجا کجا؟ راه گم کردهای؟
و چشمان آکنده از شگفتیاش را به او دوخت. شیدا پنداری از خواب بیدار شده باشد، چشمانش در آراز دوخته شد:
ـ زنده باشی، آراز، عجب صدایی داری! (سپس با دقت به دخمة کوتاه و سپس به نان و پیاز داخل سفرة او نگریست. این وضعیت پنداری فرصت مناسبی را برای وارد شدن به اصل مطلب فراهم کرده باشد، شیدا آن را از کف نداد و افزود:) فقر برازندة تو نیست. تو الان باید خانة خوبی داشته باشی، هر روز در حیاط زیر سایة درخت چنار بلندی بنوازی و آواز بخوانی… خدمتکارها کباب را داغداغ با سیخ بیاورند و سر سفرهات بگذارند… تو هم آن را با شراب قرمز نوش جان کنی. نگاه کن، به این میگویند زندگی. وگرنه دخمة مرغدانیمانند و این انجیر کال و این سفرة فقیرانه اصلا برازندة تو نیست. (شیدا با گفتن این سخنان دستش را با خودستایی به سینهاش کوبید و افزود:) یک نگاهی بهم بینداز، الان مثل خان زندگی میکنم.
آراز با صدای کلفتی توأم با پوزخند گفت:
ـ بنشین، بنشین، تو غصة مرا نخور، من به حرفهای آدمی که با دستهای لرزان سنگ و ترازو را چسبیده باشد، باور ندارم. امثال شما اگر پول روی پول نگذارید، دقمرگ میشوید.
شیدا نشست و پرسید:
ـ تو مرا اینطور شناختهای؟
آراز پاسخی نداد و لبخند زد:
ـ بگو ببینم، چه عجب از این طرفها؟
ـ عجله نکن، میفهمی، اما حرفات خیلی بهم برخورد. من خیلی وقت است که عطای بقالی را به لقایش بخشیدهام.
ـ میدانم، میدانم!
وزن | 261 گرم |
---|---|
نویسنده |
عبدالله شایق |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
264 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.