(داستانهای آمریکایی،قرن 21م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 218 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | میچ آلبوم |
سال چاپ | 1403 |
تعداد صفحه | 192 |
بازنویسی | 14021227 |
1,250,000 ریال
(داستانهای آمریکایی،قرن 21م)
این داستان دربارهی زنی به نام آنی است و از پایان آغاز میشود، در حال سقوطش از آسمان. از آنجایی که او جوان بود، هرگز به پایانها نمیاندیشید. هرگز به بهشت فکر نمیکرد. اما هر پایانی یک آغاز نیز محسوب میشود.
و بهشت همیشه به ما میاندیشد.
***
آنی به هنگام مرگ لاغر و قدبلند بود، با گیسوانی بلند و فرفری به رنگ قهوهایطلایی روشن؛ و آرنجها و شانههایی سفت و برآمده داشت… چشمان درخشانش سایهی زیتونی روشنی داشت و صورت نرم و بیضیشکلش طبق توصیف همکارانش این حالت را داشت: خوشگله؛ به محض اینکه آدم این فرصت رو پیدا کنه که اون رو بشناسه.
آنی، در مقام پرستار، لباس بهداشتی و آبی اتاق عمل و کفش کتانی میپوشید، در بیمارستانی نزدیک خانهاش کار میکرد و یک ماه مانده به سی و یکمین سالگرد تولدش، در این بیمارستان از دنیا میرود ـ بعد از حادثهای تکاندهنده و سوزناک.
شاید بگویید که کسی با این سن برای مرگ خیلی خیلی جوان است. اما برای زندگی چه چیزی خیلی خیلی جوان است؟ آنی در دوران کودکی یک بار از مرگ نجات یافت، در حادثهی دیگری در مکانی به نام روبی پییِر، یک شهربازی در کنار اقیانوسی بسیار بزرگ و خاکستری. بعضیها گفتند که زنده ماندنش معجزه بوده.
***
اگر میدانستید که قرار است بهزودی بمیرید، آخرین ساعتهای عمرتان را چگونه سپری میکردید؟ آنی که نمیدانست، آخرین ساعاتعمرش را صرف ازدواج کرد.
اسم نامزدش پائولو بود… آنی در ایام گذشته در دبستان با او آشنا شد… . آنی شاگرد جدید و خجالتی و گوشهگیری بود. درحالیکه سرش را پایین میآورد، برای خودش تکرار میکرد، کاشکی میتونستم ناپدید بشم.
بعد پسربچهای دستانش را به طرف پایین روی شانههای او هل داد و جلویش فرود آمد، مثل بستهای که سقوط کرده باشد.
پسرک لبخندزنان گفت: «سلام، من پائولو هستم.» و کاکل موهایش روی پیشانیاش افتاد.
و ناگهان آنی نخواست که جایی برود.
وزن | 218 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | میچ آلبوم |
سال چاپ | 1403 |
تعداد صفحه | 192 |
بازنویسی | 14021227 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.